برچسب: دل-قلندر

غزل شمارهٔ ۶۴ – عراقی – دیوان اشعار – غزلیات – بیا، کاین دل سر هجران ندارد 0

غزل شمارهٔ ۶۴ – عراقی – دیوان اشعار – غزلیات – بیا، کاین دل سر هجران ندارد

بیا، کاین دل سر هجران نداردبجز وصلت دگر درمان نداردبه وصل خود دلم را شاد گردانکه خسته طاقت هجران نداردبیا، تا پیش روی تو بمیرمکه بی‌تو زندگانی آن نداردچگونه بی‌تو بتوان زیست آخر؟که بی‌تو زیستن امکان نداردبمردم ز انتظار روز وصلتشب هجران مگر پایان...

غزل شمارهٔ ۲۶۵ – عراقی – دیوان اشعار – غزلیات – خوشا دردی!که درمانش تو باشی 0

غزل شمارهٔ ۲۶۵ – عراقی – دیوان اشعار – غزلیات – خوشا دردی!که درمانش تو باشی

خوشا دردی!که درمانش تو باشیخوشا راهی! که پایانش تو باشیخوشا چشمی!که رخسار تو بیندخوشا ملکی! که سلطانش تو باشیخوشا آن دل! که دلدارش تو گردیخوشا جانی! که جانانش تو باشیخوشی و خرمی و کامرانیکسی دارد که خواهانش تو باشیچه خوش باشد دل امیدواریکه امید...

غزل شمارهٔ ۹۸ – عراقی – دیوان اشعار – غزلیات – نخستین باده کاندر جام کردند 0

غزل شمارهٔ ۹۸ – عراقی – دیوان اشعار – غزلیات – نخستین باده کاندر جام کردند

نخستین باده کاندر جام کردندز چشم مست ساقی وام کردندچو باخود یافتند اهل طرب راشراب بیخودی در جام کردندلب میگون جانان جام در دادشراب عاشقانش نام کردندز بهر صید دل‌های جهانیکمند زلف خوبان دام کردندبه گیتی هر کجا درد دلی بودبه هم کردند و...

غزل شمارهٔ ۱۸۰۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من 0

غزل شمارهٔ ۱۸۰۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من

پوشیده چون جان می روی اندر میان جان منسرو خرامان منی ای رونق بستان منچون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرووز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان منهفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرمچون دلبرانه بنگری در جان سرگردان...

غزل شمارهٔ ۱۷۸۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من 0

غزل شمارهٔ ۱۷۸۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من

دزدیده چون جان می روی اندر میان جان منسرو خرامان منی ای رونق بستان منچون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرووز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان منهفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرمچون دلبرانه بنگری در جان سرگردان...

غزل شمارهٔ ۱۷۸۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیا بیا دلدار من دلدار من 0

غزل شمارهٔ ۱۷۸۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیا بیا دلدار من دلدار من

بیا بیا دلدار من دلدار مندرآ درآ در کار من در کار منتویی تویی گلزار من گلزار منبگو بگو اسرار من اسرار من***بیا بیا درویش من درویش منمرو مرو از پیش من از پیش منتویی تویی هم کیش من هم کیش منتویی تویی هم...

غزل شمارهٔ ۱۴۰۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم 0

غزل شمارهٔ ۱۴۰۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برمور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برمآمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهانتا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برمآمده‌ام که ره زنم بر سر گنج شه زنمآمده‌ام که زر برم...

غزل شمارهٔ ۶۴۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای قوم به حج رفته کجایید کجایید 0

غزل شمارهٔ ۶۴۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

ای قوم به حج رفته کجایید کجاییدمعشوق همین جاست بیایید بیاییدمعشوق تو همسایه و دیوار به دیواردر بادیه سرگشته شما در چه هواییدگر صورت بی‌صورت معشوق ببینیدهم خواجه و هم خانه و هم کعبه شماییدده بار از آن راه بدان خانه برفتیدیک بار از...

غزل شمارهٔ ۱۸۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد بهار ِ جان‌ها ای شاخ ِ تر به رقص آ 0

غزل شمارهٔ ۱۸۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد بهار ِ جان‌ها ای شاخ ِ تر به رقص آ

آمد بهار ِ جان‌ها ای شاخ ِ تر به رقص آچون یوسف اندر آمد، مصر و شکر! به رقص آای شاه ِ عشق‌پرور مانند ِ شیر ِ مادرای شیر! جوش‌در رو. جان ِ پدر به رقص آچوگان ِ زلف دیدی، چون گوی دررسیدیاز پا...