برچسب: دل-مجنون

غزل شمارهٔ ۷۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد 0

غزل شمارهٔ ۷۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد

صنما جفا رها کن کرم این روا نداردبنگر به سوی دردی که ز کس دوا نداردز فلک فتاد طشتم به محیط غرقه گشتمبه درون بحر جز تو دلم آشنا نداردز صبا همی‌رسیدم خبری که می‌پزیدمز غمت کنون دل من خبر از صبا نداردبه رخان...

غزل شمارهٔ ۴۲۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در دل و جان خانه کردی عاقبت 0

غزل شمارهٔ ۴۲۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در دل و جان خانه کردی عاقبت

در دل و جان خانه کردی عاقبتهر دو را دیوانه کردی عاقبتآمدی کاتش در این عالم زنیوانگشتی تا نکردی عاقبتای ز عشقت عالمی ویران شدهقصد این ویرانه کردی عاقبتمن تو را مشغول می‌کردم دلایاد آن افسانه کردی عاقبتعشق را بی‌خویش بردی در حرمعقل را...

غزل ۱۰۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست 0

غزل ۱۰۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست

ای پیک پی خجسته که داری نشان دوستبا ما مگو به جز سخن دل نشان دوستحال از دهان دوست شنیدن چه خوش بودیا از دهان آن که شنید از دهان دوستای یار آشنا علم کاروان کجاستتا سر نهیم بر قدم ساربان دوستگر زر فدای...

غزل شمارهٔ ۴۲۰ – حافظ – غزلیات – ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه 0

غزل شمارهٔ ۴۲۰ – حافظ – غزلیات – ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه

ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چهمست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چهزلف در دست صبا گوش به فرمان رقیباین چنین با همه درساخته‌ای یعنی چهشاه خوبانی و منظور گدایان شده‌ایقدر این مرتبه نشناخته‌ای یعنی چهنه سر زلف خود اول تو به دستم دادیبازم از پای...

غزل شمارهٔ ۲۳۷ – حافظ – غزلیات – نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید 0

غزل شمارهٔ ۲۳۷ – حافظ – غزلیات – نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید

نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آیدفغان که بخت من از خواب در نمی‌آیدصبا به چشم من انداخت خاکی از کویشکه آب زندگیم در نظر نمی‌آیدقد بلند تو را تا به بر نمی‌گیرمدرخت کام و مرادم به بر نمی‌آیدمگر به روی دلارای یار...