برچسب: سیدعبدالحسین-مختاباد

غزل شمارهٔ ۲۲۶ – عراقی – دیوان اشعار – غزلیات – ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ جمال تو 0

غزل شمارهٔ ۲۲۶ – عراقی – دیوان اشعار – غزلیات – ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ جمال تو

ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ جمال توهوش و روان بی‌دلان سوختهٔ جلال توکام دل شکستگان دیدن توست هر زمانراحت جان خستگان یافتن وصال تودست تهی به درگهت آمده‌ام امیدوارروی نهاده بر درت منتظر نوال توخود به دو چشم من شبی خواب گذر نمی‌کندورنه...

غزل شمارهٔ ۱۳۹۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم 0

غزل شمارهٔ ۱۳۹۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم

باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدمدر من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدمشاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدمچندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدمآنجا روم آنجا روم بالا بدم بالا رومبازم رهان بازم رهان کاینجا...

غزل ۵۶۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – عمری به بوی یاری کردیم انتظاری 0

غزل ۵۶۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – عمری به بوی یاری کردیم انتظاری

عمری به بوی یاری کردیم انتظاریزآن انتظار ما را نگشود هیچ کاریاز دولت وصالش حاصل نشد مرادیوز محنت فراقش بر دل بماند باریهر دم غم فراقش بر دل نهاد باریهر لحظه دست هجرش در دل شکست خاریای زلف تو کمندی ابروی تو کمانیوی قامت...

غزل ۵۵۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چون است حال بستان ای باد نوبهاری 0

غزل ۵۵۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چون است حال بستان ای باد نوبهاری

چون است حال بستان ای باد نوبهاریکز بلبلان برآمد فریاد بی‌قراریای گنج نوشدارو با خستگان نگه کنمرهم به دست و ما را مجروح می‌گذارییا خلوتی برآور یا برقعی فرو هلور نه به شکل شیرین شور از جهان برآریهر ساعت از لطیفی رویت عرق برآردچون...

غزل شمارهٔ ۱۳۰ – حافظ – غزلیات – سحر بلبل حکایت با صبا کرد 0

غزل شمارهٔ ۱۳۰ – حافظ – غزلیات – سحر بلبل حکایت با صبا کرد

سحر بلبل حکایت با صبا کردکه عشق روی گل با ما چه‌ها کرداز آن رنگ رخم خون در دل افتادوز آن گلشن به خارم مبتلا کردغلام همت آن نازنینمکه کار خیر بی روی و ریا کردمن از بیگانگان دیگر ننالمکه با من هر چه...

غزل شمارهٔ ۵۴ – حافظ – غزلیات – ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است 0

غزل شمارهٔ ۵۴ – حافظ – غزلیات – ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون استببین که در طلبت حال مردمان چون استبه یاد لعل تو و چشم مست میگونتز جام غم می لعلی که می‌خورم خون استز مشرق سر کو آفتاب طلعت تواگر طلوع کند طالعم همایون استحکایت لب شیرین کلام...