برچسب: شمارهٔ-۱۴۱

غزل ۶۱۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی 0

غزل ۶۱۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانیجهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانیبه پای خویشتن آیند عاشقان به کمندتکه هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانیمرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهیمرا مگو که...

غزل ۲۴۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند 0

غزل ۲۴۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند

دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمندسروران بر در سودای تو خاک قدمندشهری اندر هوست سوخته در آتش عشقخلقی اندر طلبت غرقه دریای غمندخون صاحب نظران ریختی ای کعبه حسنقتل اینان که روا داشت که صید حرمندصنم اندر بلد کفر پرستند و صلیبزلف و روی...

غزل شمارهٔ ۴۳۵ – حافظ – غزلیات – با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی 0

غزل شمارهٔ ۴۳۵ – حافظ – غزلیات – با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستیتا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستیعاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آیدناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستیدوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانمبا کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستیسلطان من خدا را زلفت شکست...