برچسب: علی-زند-وکیلی

غزل شمارهٔ ۳۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا 0

غزل شمارهٔ ۳۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا

ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقااز آسمان آمد ندا کای ماه رویان الصلاای سرخوشان ای سرخوشان آمد طرب دامن کشانبگرفته ما زنجیر او بگرفته او دامان ماآمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشینای جان مرگ اندیش رو ای ساقی باقی...

غزل ۲۸۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – به کوی لاله رخان هر که عشقباز آید 0

غزل ۲۸۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – به کوی لاله رخان هر که عشقباز آید

به کوی لاله رخان هر که عشقباز آیدامید نیست که دیگر به عقل بازآیدکبوتری که دگر آشیان نخواهد دیدقضا همی‌بردش تا به چنگ باز آیدندانم ابروی شوخت چگونه محرابیستکه گر ببیند زندیق در نماز آیدبزرگوار مقامی و نیکبخت کسیکه هر دم از در او...

غزل شمارهٔ ۳۵۹ – حافظ – غزلیات – خرم آن روز کز این منزل ویران بروم 0

غزل شمارهٔ ۳۵۹ – حافظ – غزلیات – خرم آن روز کز این منزل ویران بروم

خرم آن روز کز این منزل ویران برومراحت جان طلبم و از پی جانان برومگر چه دانم که به جایی نبرد راه غریبمن به بوی سر آن زلف پریشان برومدلم از وحشت زندان سکندر بگرفترخت بربندم و تا ملک سلیمان برومچون صبا با تن...

غزل شمارهٔ ۱۹۳ – حافظ – غزلیات – در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند 0

غزل شمارهٔ ۱۹۳ – حافظ – غزلیات – در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند

در نظربازی ما بی‌خبران حیرانندمن چنینم که نمودم دگر ایشان دانندعاقلان نقطه پرگار وجودند ولیعشق داند که در این دایره سرگردانندجلوه گاه رخ او دیده من تنها نیستماه و خورشید همین آینه می‌گردانندعهد ما با لب شیرین دهنان بست خداما همه بنده و این...

غزل شمارهٔ ۱۶۰ – حافظ – غزلیات – خوش است خلوت اگر یار یار من باشد 0

غزل شمارهٔ ۱۶۰ – حافظ – غزلیات – خوش است خلوت اگر یار یار من باشد

خوش است خلوت اگر یار یار من باشدنه من بسوزم و او شمع انجمن باشدمن آن نگین سلیمان به هیچ نستانمکه گاه گاه بر او دست اهرمن باشدروا مدار خدایا که در حریم وصالرقیب محرم و حرمان نصیب من باشدهمای گو مفکن سایه شرف...

غزل شمارهٔ ۵۴ – حافظ – غزلیات – ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است 0

غزل شمارهٔ ۵۴ – حافظ – غزلیات – ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون استببین که در طلبت حال مردمان چون استبه یاد لعل تو و چشم مست میگونتز جام غم می لعلی که می‌خورم خون استز مشرق سر کو آفتاب طلعت تواگر طلوع کند طالعم همایون استحکایت لب شیرین کلام...