برچسب: محسن-دایی-نبی

غزل شمارهٔ ۲۰۶۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیش مکن همچنان خانه درآ همچنین 0

غزل شمارهٔ ۲۰۶۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیش مکن همچنان خانه درآ همچنین

بیش مکن همچنان خانه درآ همچنینای ز تو روشن شده صحن و سرا همچنینباده جان خورده‌ای دل ز جهان برده‌ایخشم چرا کرده‌ای چیست چرا همچنینحلقه درآ روی باز بر همه خوبان بتازسجده کنم در نماز روی تو را همچنینای صنم خوش سخن حلقه درآ...

غزل شمارهٔ ۲۰۳۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن 0

غزل شمارهٔ ۲۰۳۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کنترک من خراب شب گرد مبتلا کنماییم و موج سودا شب تا به روز تنهاخواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کناز من گریز تا تو هم در بلا نیفتیبگزین ره سلامت ترک ره بلا کنماییم و...

غزل شمارهٔ ۱۶۱۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم 0

غزل شمارهٔ ۱۶۱۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم

به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزموگر از من طلبی جان نستیزم نستیزمقدحی دارم بر کف به خدا تا تو نیاییهله تا روز قیامت نه بنوشم نه بریزمسحرم روی چو ماهت شب من زلف سیاهتبه خدا بی‌رخ و زلفت نه بخسبم نه بخیزمز جلال...

غزل شمارهٔ ۹۶۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گفتم که ای جان خود جان چه باشد 0

غزل شمارهٔ ۹۶۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گفتم که ای جان خود جان چه باشد

گفتم که ای جان خود جان چه باشدای درد و درمان درمان چه باشدخواهم که سازم صد جان و دل راپیش تو قربان قربان چه باشدای نور رویت ای بوی کویتاسرار ایمان ایمان چه باشدگفتی گزیدی بر ما دکانیبر بی‌گناهی بهتان چه باشداقبال پیشت...

غزل شمارهٔ ۷۵۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد 0

غزل شمارهٔ ۷۵۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد

دل من رای تو دارد سر سودای تو داردرخ فرسوده زردم غم صفرای تو داردسر من مست جمالت دل من دام خیالتگهر دیده نثار کف دریای تو داردز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردمکه خیال شکرینت فر و سیمای تو داردغلطم...

غزل شمارهٔ ۴۱۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست 0

غزل شمارهٔ ۴۱۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست

آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاستو آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاستو آنک سوگند خورم جز به سر او نخورمو آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاستو آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از اوو آنک ما را غمش از...

غزل شمارهٔ ۳۲۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت 0

غزل شمارهٔ ۳۲۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت

آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدتوان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدتآن نفسی که باخودی خود تو شکار پشه‌ایوان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدتآن نفسی که باخودی بسته ابر غصه‌ایوان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدتآن نفسی که باخودی...

غزل شمارهٔ ۳۰۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در هوایت بی‌قرارم روز و شب 0

غزل شمارهٔ ۳۰۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در هوایت بی‌قرارم روز و شب

در هوایت بی‌قرارم روز و شبسر ز پایت برندارم روز و شبروز و شب را همچو خود مجنون کنمروز و شب را کی گذارم روز و شبجان و دل از عاشقان می‌خواستندجان و دل را می‌سپارم روز و شبتا نیابم آن چه در مغز...

غزل شمارهٔ ۲۳۳ – حافظ – غزلیات – دست از طلب ندارم تا کام من برآید 0

غزل شمارهٔ ۲۳۳ – حافظ – غزلیات – دست از طلب ندارم تا کام من برآید

دست از طلب ندارم تا کام من برآیدیا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآیدبگشای تربتم را بعد از وفات و بنگرکز آتش درونم دود از کفن برآیدبنمای رخ که خلقی واله شوند و حیرانبگشای لب که فریاد از مرد و زن...