دسته: ادبیات

غزل شمارهٔ ۳۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ما 0

غزل شمارهٔ ۳۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ما

ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ماای یوسف دیدار ما ای رونق بازار مانک بر دم امسال ما خوش عاشق آمد پار ماما مفلسانیم و تویی صد گنج و صد دینار ماما کاهلانیم و تویی صد حج و صد پیکار ماما خفتگانیم...

غزل شمارهٔ ۳۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا 0

غزل شمارهٔ ۳۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا

ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقااز آسمان آمد ندا کای ماه رویان الصلاای سرخوشان ای سرخوشان آمد طرب دامن کشانبگرفته ما زنجیر او بگرفته او دامان ماآمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشینای جان مرگ اندیش رو ای ساقی باقی...

غزل شمارهٔ ۳۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا 0

غزل شمارهٔ ۳۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا

می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجاگردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجاپیش آر نوشانوش را از بیخ برکن هوش راآن عیش بی‌روپوش را از بند هستی برگشادر مجلس ما سرخوش آ برقع ز چهره برگشازان سان که...

غزل شمارهٔ ۳۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما 0

غزل شمارهٔ ۳۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما

ای فصل باباران ما برریز بر یاران ماچون اشک غمخواران ما در هجر دلداران ماای چشم ابر این اشک‌ها می‌ریز همچون مشک‌هازیرا که داری رشک‌ها بر ماه رخساران مااین ابر را گریان نگر وان باغ را خندان نگرکز لابه و گریه پدر رستند بیماران...

غزل شمارهٔ ۲۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را 0

غزل شمارهٔ ۲۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را

جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو رااز زعفران روی من رو می‌بگردانی چرایا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکنیا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشااین دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعمبی...

غزل شمارهٔ ۱۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا 0

غزل شمارهٔ ۱۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا

ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیاای عیسی پنهان شده بر طارم مینا بیااز هجر روزم قیر شد دل چون کمان بد تیر شدیعقوب مسکین پیر شد ای یوسف برنا بیاای موسی عمران که در سینه چه سیناهاستتگاوی خدایی می‌کند از سینه سینا...

غزل شمارهٔ ۱۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را 0

غزل شمارهٔ ۱۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را

ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش راباخویش کن بی‌خویش را چیزی بده درویش راتشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق رابر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش رابا روی همچون ماه خود با لطف مسکین خواه خودما را تو کن همراه...

غزل شمارهٔ ۱۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما 0

غزل شمارهٔ ۱۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما

ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شماافتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشناگر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شودمرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هواما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموختهزان سان که...

غزل شمارهٔ ۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا 0

غزل شمارهٔ ۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا

من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیاآن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیابر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقاندور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیانانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره راآن عاشق نانباره را کنجی...

غزل شمارهٔ ۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بنشسته‌ام من بر درت تا بوک برجوشد وفا 0

غزل شمارهٔ ۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بنشسته‌ام من بر درت تا بوک برجوشد وفا

بنشسته‌ام من بر درت تا بوک برجوشد وفاباشد که بگشایی دری گویی که برخیز اندرآغرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرتای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایماماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگرانعالم اگر برهم رود عشق تو را بادا...

غزل شمارهٔ ۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما 0

غزل شمارهٔ ۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما

ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ماای درشکسته جام ما ای بردریده دام ماای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ماجوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ماای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ماآتش...

غزل شمارهٔ ۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها 0

غزل شمارهٔ ۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها

ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتهاای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌هاامروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدیبر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خداخورشید را حاجب تویی اومید را واجب توییمطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدادر سینه‌ها برخاسته اندیشه را آراستههم خویش حاجت...

غزل شمارهٔ ۱۹۳۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – از ما مرو ای چراغ روشن 0

غزل شمارهٔ ۱۹۳۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – از ما مرو ای چراغ روشن

از ما مرو ای چراغ روشنتا زنده شود هزار چون منتا بشکفد از درون هر خارصد نرگس و یاسمین و سوسنبر هر شاخی هزار میوهدر هر گل تر هزار گلشنجان شب را تو چون چراغییا جان چراغ را چو روغنای روزن خانه را چو...

غزل ۶۲۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی 0

غزل ۶۲۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی

تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سویتا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کویصد نعره همی‌آیدم از هر بن موییخود در دل سنگین تو نگرفت سر مویبر یاد بناگوش تو بر باد دهم جانتا باد مگر پیش تو بر...

غزل ۶۲۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی 0

غزل ۶۲۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی

چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنیچون که به بخت ما رسد این همه ناز می‌کنیای که نیازموده‌ای صورت حال بی‌دلانعشق حقیقت است اگر حمل مجاز می‌کنیای که نصیحتم کنی کز پی او دگر مرودر نظر سبکتکین عیب ایاز می‌کنیپیش نماز بگذرد سرو...

غزل ۶۱۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی 0

غزل ۶۱۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانیجهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانیبه پای خویشتن آیند عاشقان به کمندتکه هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانیمرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهیمرا مگو که...

غزل ۶۱۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی 0

غزل ۶۱۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی

ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانیدودم به سر برآمد زین آتش نهانیشیراز در نبسته‌ست از کاروان ولیکنما را نمی‌گشایند از قید مهربانیاشتر که اختیارش در دست خود نباشدمی‌بایدش کشیدن باری به ناتوانیخون هزار وامق خوردی به دلفریبیدست از هزار عذرا بردی به دلستانیصورت نگار...

غزل ۶۰۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی 0

غزل ۶۰۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنییا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنیدل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راستتا ندانند حریفان که تو منظور منیدیگران چون بروند از نظر از دل بروندتو چنان در دل...

غزل ۶۰۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی 0

غزل ۶۰۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی

کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منییک نفس از درون من خیمه به در نمی‌زنیمهرگیاه عهد من تازه‌تر است هر زمانور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنیکس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درممقبل هر دو عالمم گر تو...

غزل ۶۰۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آسوده خاطرم که تو در خاطر منی 0

غزل ۶۰۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آسوده خاطرم که تو در خاطر منی

آسوده خاطرم که تو در خاطر منیگر تاج می‌فرستی و گر تیغ می‌زنیای چشم عقل خیره در اوصاف روی توچون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنیشهری به تیغ غمزه خونخوار و لعل لبمجروح می‌کنی و نمک می‌پراکنیما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیمباری نگه...