برچسب: غلامحسین-بنان

غزل شمارهٔ ۱۴۸۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم 0

غزل شمارهٔ ۱۴۸۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم

امروز مها خویش ز بیگانه ندانیممستیم بدان حد که ره خانه ندانیمدر عشق تو از عاقله عقل برستیمجز حالت شوریده دیوانه ندانیمدر باغ به جز عکس رخ دوست نبینیموز شاخ به جز حالت مستانه ندانیمگفتند در این دام یکی دانه نهاده‌ستدر دام چنانیم که...

غزل شمارهٔ ۵۵۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود 0

غزل شمارهٔ ۵۵۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شودداغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شوددیده عقل مست تو چرخه چرخ پست توگوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شودجان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کندعقل خروش می‌کند بی‌تو به...

غزل ۵۶۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خبر از عیش ندارد که ندارد یاری 0

غزل ۵۶۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خبر از عیش ندارد که ندارد یاری

خبر از عیش ندارد که ندارد یاریدل نخوانند که صیدش نکند دلداریجان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کردتا دگر برنکنم دیده به هر دیدارییعلم الله که من از دست غمت جان نبرمتو به از من بتر از من بکشی بسیاریغم عشق آمد...

غزل ۵۵۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – سرو بستانی تو یا مه یا پری 0

غزل ۵۵۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – سرو بستانی تو یا مه یا پری

سرو بستانی تو یا مه یا پرییا ملک یا دفتر صورتگریرفتنی داری و سحری می‌کنیکاندر آن عاجز بماند سامریهر که یک بارش گذشتی در نظردر دلش صد بار دیگر بگذریمی‌روی و اندر پیت دل می‌رودباز می‌آیی و جان می‌پروریگر تو شاهد با میان آیی...

غزل ۴۰۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم 0

غزل ۴۰۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم

من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشمحیف باشد که تو یار من و من یار تو باشمتو مگر سایه لطفی به سر وقت من آریکه من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشمخویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندمکه تو...

غزل ۳۰۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – یار آن بود که صبر کند بر جفای یار 0

غزل ۳۰۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – یار آن بود که صبر کند بر جفای یار

یار آن بود که صبر کند بر جفای یارترک رضای خویش کند در رضای یارگر بر وجود عاشق صادق نهند تیغبیند خطای خویش و نبیند خطای یاریار از برای نفس گرفتن طریق نیستما نفس خویشتن بکشیم از برای یاریاران شنیده‌ام که بیابان گرفته‌اندبی‌طاقت از...

غزل ۳۷۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چنان در قید مهرت پای بندم 0

غزل ۳۷۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چنان در قید مهرت پای بندم

چنان در قید مهرت پای بندمکه گویی آهوی سر در کمندمگهی بر درد بی درمان بگریمگهی بر حال بی سامان بخندممرا هوشی نماند از عشق و گوشیکه پند هوشمندان کار بندممجال صبر تنگ آمد به یک بارحدیث عشق بر صحرا فکندمنه مجنونم که دل...

غزل ۲۱۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – کسی که روی تو دیده‌ست حال من داند 0

غزل ۲۱۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – کسی که روی تو دیده‌ست حال من داند

کسی که روی تو دیده‌ست حال من داندکه هر که دل به تو پرداخت صبر نتواندمگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیستکه آدمی که تو بیند نظر بپوشاندهر آفریده که چشمش بر آن جمال افتاددلش ببخشد و بر جانت آفرین خوانداگر به...

غزل ۲۱۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آن را که غمی چون غم من نیست چه داند 0

غزل ۲۱۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آن را که غمی چون غم من نیست چه داند

آن را که غمی چون غم من نیست چه داندکز شوق توام دیده چه شب می‌گذراندوقت است اگر از پای درآیم که همه عمرباری نکشیدم که به هجران تو ماندسوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرسکاندوه دل سوختگان سوخته دانددیوانه گرش پند دهی کار...

غزل ۲۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها 0

غزل ۲۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها

وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌هابی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌هاگه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گلبا یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌هاای مهر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌هاوی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌هاتا...

غزل شمارهٔ ۳۲۰ – حافظ – غزلیات – دیشب به سیل اشک ره خواب می‌زدم 0

غزل شمارهٔ ۳۲۰ – حافظ – غزلیات – دیشب به سیل اشک ره خواب می‌زدم

دیشب به سیل اشک ره خواب می‌زدمنقشی به یاد خط تو بر آب می‌زدمابروی یار در نظر و خرقه سوختهجامی به یاد گوشه محراب می‌زدمهر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجستبازش ز طره تو به مضراب می‌زدمروی نگار در نظرم جلوه می‌نمودوز دور...

غزل شمارهٔ ۱۴۳ – حافظ – غزلیات – سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد 0

غزل شمارهٔ ۱۴۳ – حافظ – غزلیات – سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کردوان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کردگوهری کز صدف کون و مکان بیرون استطلب از گمشدگان لب دریا می‌کردمشکل خویش بر پیر مغان بردم دوشکو به تأیید نظر حل معما می‌کرددیدمش خرم و خندان قدح باده...

غزل شمارهٔ ۷۴ – حافظ – غزلیات – حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست 0

غزل شمارهٔ ۷۴ – حافظ – غزلیات – حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست

حاصل کارگه کون و مکان این همه نیستباده پیش آر که اسباب جهان این همه نیستاز دل و جان شرف صحبت جانان غرض استغرض این است وگرنه دل و جان این همه نیستمنت سدره و طوبی ز پی سایه مکشکه چو خوش بنگری ای...