برچسب: غزلیات

غزل شمارهٔ ۱۲۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ما را سفری فتاد بی‌ما 0

غزل شمارهٔ ۱۲۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ما را سفری فتاد بی‌ما

ما را سفری فتاد بی‌ماآن جا دل ما گشاد بی‌ماآن مه که ز ما نهان همی‌شدرخ بر رخ ما نهاد بی‌ماچون در غم دوست جان بدادیمما را غم او بزاد بی‌ماماییم همیشه مست بی‌میماییم همیشه شاد بی‌ماما را مکنید یاد هرگزما خود هستیم یاد...

غزل شمارهٔ ۱۰۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بسوزانیم سودا و جنون را 0

غزل شمارهٔ ۱۰۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بسوزانیم سودا و جنون را

بسوزانیم سودا و جنون رادرآشامیم هر دم موج خون راحریف دوزخ آشامان مستیمکه بشکافند سقف سبزگون راچه خواهد کرد شمع لایزالیفلک را وین دو شمع سرنگون رافروبریم دست دزد غم راکه دزدیدست عقل صد زبون راشراب صرف سلطانی بریزیمبخوابانیم عقل ذوفنون راچو گردد مست...

غزل شمارهٔ ۸۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا 0

غزل شمارهٔ ۸۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

معشوقه به سامان شد تا باد چنین باداکفرش همه ایمان شد تا باد چنین باداملکی که پریشان شد از شومی شیطان شدباز آن سلیمان شد تا باد چنین بادایاری که دلم خستی در بر رخ ما بستیغمخواره یاران شد تا باد چنین باداهم باده...

غزل شمارهٔ ۷۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد بت میخانه تا خانه برد ما را 0

غزل شمارهٔ ۷۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد بت میخانه تا خانه برد ما را

آمد بت میخانه تا خانه برد ما رابنمود بهار نو تا تازه کند ما رابگشاد نشان خود بربست میان خودپر کرد کمان خود تا راه زند ما راصد نکته دراندازد صد دام و دغل سازدصد نرد عجب بازد تا خوش بخورد ما رارو سایه...

غزل شمارهٔ ۶۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا 0

غزل شمارهٔ ۶۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا

تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سوداتو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریاتو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزدتو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرابود عاشق فراق اندر چو اسمی...

غزل شمارهٔ ۶۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را 0

غزل شمارهٔ ۶۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را

بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان رااز آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان رازبان سوسن از ساقی کرامت‌های مستان گفتشنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان راز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقلچو دید از لاله کوهی که جام آورد...

غزل شمارهٔ ۴۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – با تو حیات و زندگی بی‌تو فنا و مردنا 0

غزل شمارهٔ ۴۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – با تو حیات و زندگی بی‌تو فنا و مردنا

با تو حیات و زندگی بی‌تو فنا و مردنازانک تو آفتابی و بی‌تو بود فسردناخلق بر این بساط‌ها بر کف تو چو مهره‌ایهم ز تو ماه گشتنا هم ز تو مهره بردناگفت دمم چه می‌دهی دم به تو من سپرده‌اممن ز تو بی‌خبر نیم...

غزل شمارهٔ ۳۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا 0

غزل شمارهٔ ۳۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا

رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلازنده و مرده وطنم نیست به جز فضل خدارستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازلمفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مراقافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببرپوست بود پوست بود درخور مغز...

غزل شمارهٔ ۳۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا 0

غزل شمارهٔ ۳۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا

خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیادفع مده دفع مده ای مه عیار بیاعاشق مهجور نگر عالم پرشور نگرتشنه مخمور نگر ای شه خمار بیاپای تویی دست تویی هستی هر هست توییبلبل سرمست تویی جانب گلزار بیاگوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده تویییوسف...

غزل شمارهٔ ۳۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ما 0

غزل شمارهٔ ۳۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ما

ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ماای یوسف دیدار ما ای رونق بازار مانک بر دم امسال ما خوش عاشق آمد پار ماما مفلسانیم و تویی صد گنج و صد دینار ماما کاهلانیم و تویی صد حج و صد پیکار ماما خفتگانیم...

غزل شمارهٔ ۳۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا 0

غزل شمارهٔ ۳۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا

می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجاگردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجاپیش آر نوشانوش را از بیخ برکن هوش راآن عیش بی‌روپوش را از بند هستی برگشادر مجلس ما سرخوش آ برقع ز چهره برگشازان سان که...

غزل شمارهٔ ۲۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را 0

غزل شمارهٔ ۲۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را

جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو رااز زعفران روی من رو می‌بگردانی چرایا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکنیا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشااین دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعمبی...

غزل شمارهٔ ۱۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا 0

غزل شمارهٔ ۱۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا

ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیاای عیسی پنهان شده بر طارم مینا بیااز هجر روزم قیر شد دل چون کمان بد تیر شدیعقوب مسکین پیر شد ای یوسف برنا بیاای موسی عمران که در سینه چه سیناهاستتگاوی خدایی می‌کند از سینه سینا...

غزل شمارهٔ ۱۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را 0

غزل شمارهٔ ۱۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را

ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش راباخویش کن بی‌خویش را چیزی بده درویش راتشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق رابر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش رابا روی همچون ماه خود با لطف مسکین خواه خودما را تو کن همراه...

غزل شمارهٔ ۱۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما 0

غزل شمارهٔ ۱۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما

ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شماافتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشناگر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شودمرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هواما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموختهزان سان که...

غزل شمارهٔ ۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بنشسته‌ام من بر درت تا بوک برجوشد وفا 0

غزل شمارهٔ ۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بنشسته‌ام من بر درت تا بوک برجوشد وفا

بنشسته‌ام من بر درت تا بوک برجوشد وفاباشد که بگشایی دری گویی که برخیز اندرآغرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرتای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایماماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگرانعالم اگر برهم رود عشق تو را بادا...

غزل شمارهٔ ۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها 0

غزل شمارهٔ ۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها

ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتهاای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌هاامروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدیبر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خداخورشید را حاجب تویی اومید را واجب توییمطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدادر سینه‌ها برخاسته اندیشه را آراستههم خویش حاجت...

غزل شمارهٔ ۱۹۳۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – از ما مرو ای چراغ روشن 0

غزل شمارهٔ ۱۹۳۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – از ما مرو ای چراغ روشن

از ما مرو ای چراغ روشنتا زنده شود هزار چون منتا بشکفد از درون هر خارصد نرگس و یاسمین و سوسنبر هر شاخی هزار میوهدر هر گل تر هزار گلشنجان شب را تو چون چراغییا جان چراغ را چو روغنای روزن خانه را چو...

غزل ۶۲۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی 0

غزل ۶۲۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی

تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سویتا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کویصد نعره همی‌آیدم از هر بن موییخود در دل سنگین تو نگرفت سر مویبر یاد بناگوش تو بر باد دهم جانتا باد مگر پیش تو بر...

غزل ۶۲۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی 0

غزل ۶۲۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی

چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنیچون که به بخت ما رسد این همه ناز می‌کنیای که نیازموده‌ای صورت حال بی‌دلانعشق حقیقت است اگر حمل مجاز می‌کنیای که نصیحتم کنی کز پی او دگر مرودر نظر سبکتکین عیب ایاز می‌کنیپیش نماز بگذرد سرو...