برچسب: مولوی

غزل شمارهٔ ۳۵۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو را در دلبری دستی تمامست 0

غزل شمارهٔ ۳۵۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو را در دلبری دستی تمامست

تو را در دلبری دستی تمامستمرا در بی‌دلی درد و سقامستبجز با روی خوبت عشقبازیحرامست و حرامست و حرامستهمه فانی و خوان وحدت تومدامست و مدامست و مدامستچو چشم خود بمالم خود جز توکدامست و کدامست و کدامستجهان بر روی تو از بهر روپوشلثامست...

غزل شمارهٔ ۳۲۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیایید بیایید که گلزار دمیده‌ست 0

غزل شمارهٔ ۳۲۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیایید بیایید که گلزار دمیده‌ست

بیایید بیایید که گلزار دمیده‌ستبیایید بیایید که دلدار رسیده‌ستبیارید به یک بار همه جان و جهان رابه خورشید سپارید که خوش تیغ کشیده‌ستبر آن زشت بخندید که او ناز نمایدبر آن یار بگریید که از یار بریده‌ستهمه شهر بشورید چو آوازه درافتادکه دیوانه دگربار...

غزل شمارهٔ ۳۲۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمت 0

غزل شمارهٔ ۳۲۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمت

آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمتبی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمتآمده‌ام بهار خوش پیش تو ای درخت گلتا که کنار گیرمت خوش خوش و می‌فشانمتآمده‌ام که تا تو را جلوه دهم در این سراهمچو دعای عاشقان فوق فلک...

غزل شمارهٔ ۳۰۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در هوایت بی‌قرارم روز و شب 0

غزل شمارهٔ ۳۰۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در هوایت بی‌قرارم روز و شب

در هوایت بی‌قرارم روز و شبسر ز پایت برندارم روز و شبروز و شب را همچو خود مجنون کنمروز و شب را کی گذارم روز و شبجان و دل از عاشقان می‌خواستندجان و دل را می‌سپارم روز و شبتا نیابم آن چه در مغز...

غزل شمارهٔ ۲۴۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو جان و جهانی کریما مرا 0

غزل شمارهٔ ۲۴۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو جان و جهانی کریما مرا

تو جان و جهانی کریما مراچه جان و جهان از کجا تا کجاکه جان خود چه باشد بر عاشقانجهان خود چه باشد بر اولیانه بر پشت گاویست جمله زمینکه در مرغزار تو دارد چرادر آن کاروانی که کل زمینیکی گاوبارست و تو ره نمادر...

غزل شمارهٔ ۲۳۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – کرانی ندارد بیابان ما 0

غزل شمارهٔ ۲۳۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – کرانی ندارد بیابان ما

کرانی ندارد بیابان ماقراری ندارد دل و جان ماجهان در جهان نقش و صورت گرفتکدامست از این نقش‌ها آن ماچو در ره ببینی بریده سریکه غلطان رود سوی میدان مااز او پرس از او پرس اسرار ماکز او بشنوی سر پنهان ماچه بودی که...

غزل شمارهٔ ۲۰۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای که به هنگام درد راحت جانی مرا 0

غزل شمارهٔ ۲۰۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای که به هنگام درد راحت جانی مرا

ای که به هنگام درد راحت جانی مراوی که به تلخی فقر گنج روانی مراآن چه نبردست وهم عقل ندیدست و فهماز تو به جانم رسید قبله ازانی مرااز کرمت من به ناز می‌نگرم در بقاکی بفریبد شها دولت فانی مرانغمت آن کس که...

غزل شمارهٔ ۲۰۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای همه خوبی تو را پس تو که رایی که را 0

غزل شمارهٔ ۲۰۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای همه خوبی تو را پس تو که رایی که را

ای همه خوبی تو را پس تو که رایی که راای گل در باغ ما پس تو کجایی کجاسوسن با صد زبان از تو نشانم ندادگفت رو از من مجو غیر دعا و ثنااز کف تو ای قمر باغ دهان پرشکروز کف تو بی‌خبر...

غزل شمارهٔ ۱۸۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد بهار ِ جان‌ها ای شاخ ِ تر به رقص آ 0

غزل شمارهٔ ۱۸۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد بهار ِ جان‌ها ای شاخ ِ تر به رقص آ

آمد بهار ِ جان‌ها ای شاخ ِ تر به رقص آچون یوسف اندر آمد، مصر و شکر! به رقص آای شاه ِ عشق‌پرور مانند ِ شیر ِ مادرای شیر! جوش‌در رو. جان ِ پدر به رقص آچوگان ِ زلف دیدی، چون گوی دررسیدیاز پا...

غزل شمارهٔ ۱۶۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بروید ای حریفان بکشید یار ما را 0

غزل شمارهٔ ۱۶۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بروید ای حریفان بکشید یار ما را

بروید ای حریفان بکشید یار ما رابه من آورید آخر صنم گریزپا رابه ترانه‌های شیرین به بهانه‌های زرینبکشید سوی خانه مه خوب خوش لقا راوگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایمهمه وعده مکر باشد بفریبد او شما رادم سخت گرم دارد که...

غزل شمارهٔ ۱۶۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را 0

غزل شمارهٔ ۱۶۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را

تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان راتو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان رانفسی یار شرابم نفسی یار کبابمچو در این دور خرابم چه کنم دور زمان راز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدمنه نهانم نه بدیدم چه...

غزل شمارهٔ ۱۵۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای هوس‌های دلم بیا بیا بیا بیا 0

غزل شمارهٔ ۱۵۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای هوس‌های دلم بیا بیا بیا بیا

ای هوس‌های دلم بیا بیا بیا بیاای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیامشکل و شوریده‌ام چون زلف تو چون زلف توای گشاد مشکلم بیا بیا بیا بیااز ره منزل مگو دیگر مگو دیگر مگوای تو راه و منزلم بیا بیا بیا بیادرربودی از...

غزل شمارهٔ ۱۲۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ما را سفری فتاد بی‌ما 0

غزل شمارهٔ ۱۲۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ما را سفری فتاد بی‌ما

ما را سفری فتاد بی‌ماآن جا دل ما گشاد بی‌ماآن مه که ز ما نهان همی‌شدرخ بر رخ ما نهاد بی‌ماچون در غم دوست جان بدادیمما را غم او بزاد بی‌ماماییم همیشه مست بی‌میماییم همیشه شاد بی‌ماما را مکنید یاد هرگزما خود هستیم یاد...

غزل شمارهٔ ۱۰۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بسوزانیم سودا و جنون را 0

غزل شمارهٔ ۱۰۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بسوزانیم سودا و جنون را

بسوزانیم سودا و جنون رادرآشامیم هر دم موج خون راحریف دوزخ آشامان مستیمکه بشکافند سقف سبزگون راچه خواهد کرد شمع لایزالیفلک را وین دو شمع سرنگون رافروبریم دست دزد غم راکه دزدیدست عقل صد زبون راشراب صرف سلطانی بریزیمبخوابانیم عقل ذوفنون راچو گردد مست...

غزل شمارهٔ ۸۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا 0

غزل شمارهٔ ۸۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

معشوقه به سامان شد تا باد چنین باداکفرش همه ایمان شد تا باد چنین باداملکی که پریشان شد از شومی شیطان شدباز آن سلیمان شد تا باد چنین بادایاری که دلم خستی در بر رخ ما بستیغمخواره یاران شد تا باد چنین باداهم باده...

غزل شمارهٔ ۷۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد بت میخانه تا خانه برد ما را 0

غزل شمارهٔ ۷۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد بت میخانه تا خانه برد ما را

آمد بت میخانه تا خانه برد ما رابنمود بهار نو تا تازه کند ما رابگشاد نشان خود بربست میان خودپر کرد کمان خود تا راه زند ما راصد نکته دراندازد صد دام و دغل سازدصد نرد عجب بازد تا خوش بخورد ما رارو سایه...

غزل شمارهٔ ۶۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا 0

غزل شمارهٔ ۶۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا

تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سوداتو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریاتو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزدتو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرابود عاشق فراق اندر چو اسمی...

غزل شمارهٔ ۶۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را 0

غزل شمارهٔ ۶۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را

بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان رااز آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان رازبان سوسن از ساقی کرامت‌های مستان گفتشنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان راز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقلچو دید از لاله کوهی که جام آورد...

غزل شمارهٔ ۴۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – با تو حیات و زندگی بی‌تو فنا و مردنا 0

غزل شمارهٔ ۴۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – با تو حیات و زندگی بی‌تو فنا و مردنا

با تو حیات و زندگی بی‌تو فنا و مردنازانک تو آفتابی و بی‌تو بود فسردناخلق بر این بساط‌ها بر کف تو چو مهره‌ایهم ز تو ماه گشتنا هم ز تو مهره بردناگفت دمم چه می‌دهی دم به تو من سپرده‌اممن ز تو بی‌خبر نیم...

غزل شمارهٔ ۳۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا 0

غزل شمارهٔ ۳۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا

رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلازنده و مرده وطنم نیست به جز فضل خدارستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازلمفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مراقافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببرپوست بود پوست بود درخور مغز...