برچسب: همایون-شجریان

غزل شمارهٔ ۹۷۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عشق تو مست و کف زنانم کرد 0

غزل شمارهٔ ۹۷۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عشق تو مست و کف زنانم کرد

عشق تو مست و کف زنانم کردمستم و بیخودم چه دانم کردغوره بودم کنون شدم انگورخویشتن را ترش نتانم کردشکرینست یار حلواییمشت حلوا در این دهانم کردتا گشاد او دکان حلواییخانه‌ام برد و بی‌دکانم کردخلق گوید چنان نمی‌بایدمن نبودم چنین چنانم کرداولا خم شکست...

غزل شمارهٔ ۷۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد 0

غزل شمارهٔ ۷۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد

صنما جفا رها کن کرم این روا نداردبنگر به سوی دردی که ز کس دوا نداردز فلک فتاد طشتم به محیط غرقه گشتمبه درون بحر جز تو دلم آشنا نداردز صبا همی‌رسیدم خبری که می‌پزیدمز غمت کنون دل من خبر از صبا نداردبه رخان...

غزل شمارهٔ ۵۵۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود 0

غزل شمارهٔ ۵۵۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شودداغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شوددیده عقل مست تو چرخه چرخ پست توگوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شودجان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کندعقل خروش می‌کند بی‌تو به...

غزل شمارهٔ ۹۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا 0

غزل شمارهٔ ۹۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایاچه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایاچه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشیدچه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایازهی ماه زهی ماه زهی باده همراهکه جان را و جهان را بیاراست...

غزل شمارهٔ ۹۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا 0

غزل شمارهٔ ۹۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایاچه نغزست و چه خوبست چه زیباست خدایااز آن آب حیاتست که ما چرخ زنانیمنه از کف و نه از نای نه دف‌هاست خدایایقین گشت که آن شاه در این عرس نهانستکه اسباب شکرریز مهیاست خدایابه هر...

غزل شمارهٔ ۹۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا 0

غزل شمارهٔ ۹۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا

زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالازهی قدر و زهی بدر تبارک و تعالیزهی فر زهی نور زهی شر زهی شورزهی گوهر منثور زهی پشت و تولازهی ملک زهی مال زهی قال زهی حالزهی پر و زهی بال بر افلاک تجلیچو جان سلسله‌ها...

غزل ۴۰۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم 0

غزل ۴۰۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم

تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلممثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلممن چو به آخرت روم رفته به داغ دوستیداروی دوستی بود هر چه بروید از گلممیرم و همچنان رود نام تو بر زبان منریزم و همچنان بود...

غزل ۳۲۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – رها نمی‌کند ایام در کنار منش 0

غزل ۳۲۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – رها نمی‌کند ایام در کنار منش

رها نمی‌کند ایام در کنار منشکه داد خود بستانم به بوسه از دهنشهمان کمند بگیرم که صید خاطر خلقبدان همی‌کند و درکشم به خویشتنشولیک دست نیارم زدن در آن سر زلفکه مبلغی دل خلق است زیر هر شکنشغلام قامت آن لعبتم که بر قد...

غزل ۳۲۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دست به جان نمی‌رسد تا به تو برفشانمش 0

غزل ۳۲۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دست به جان نمی‌رسد تا به تو برفشانمش

دست به جان نمی‌رسد تا به تو برفشانمشبر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمشقوت شرح عشق تو نیست زبان خامه راگرد در امید تو چند به سر دوانمشایمنی از خروش من گر به جهان دراوفتدفارغی از فغان من گر به فلک رسانمشآه...

غزل ۱۰۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست 0

غزل ۱۰۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست

بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هستبگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هستروا بود که چنین بی‌حساب دل ببریمکن که مظلمه خلق را جزایی هستتوانگران را عیبی نباشد ار وقتینظر کنند که در کوی ما گدایی هستبه کام دشمن و بیگانه رفت...

غزل ۸۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست 0

غزل ۸۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست

مگر نسیم سحر بوی زلف یار منستکه راحت دل رنجور بی‌قرار منستبه خواب درنرود چشم بخت من همه عمرگرش به خواب ببینم که در کنار منستاگر معاینه بینم که قصد جان داردبه جان مضایقه با دوستان نه کار منستحقیقت آن که نه درخورد اوست...

غزل ۴۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من 0

غزل ۴۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من

وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال منتا چه شود به عاقبت در طلب تو حال منناله زیر و زار من زارتر است هر زمانبس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال مننور ستارگان ستد روی چو آفتاب تودست نمای خلق شد قامت...

غزل ۴۴۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان 0

غزل ۴۴۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان

چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمنداندل از انتظار خونین دهن از امید خندانمگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشدبه ورع خلاص یابد ز فریب چشم بنداننظری مباح کردند و هزار خون معطلدل عارفان ببردند و قرار هوشمندانسر کوی ماه...

غزل ۳۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من از آن روز که در بند توام آزادم 0

غزل ۳۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من از آن روز که در بند توام آزادم

من از آن روز که در بند توام آزادمپادشاهم که به دست تو اسیر افتادمهمه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکنددر من از بس که به دیدار عزیزت شادمخرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبتتا بیایند عزیزان به مبارک بادممن که در هیچ مقامی...

غزل ۴۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست 0

غزل ۴۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست

اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماستمراد خویش دگرباره من نخواهم خواستاگر قبول کنی ور برانی از بر خویشخلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماستمیان عیب و هنر پیش دوستان کریمتفاوتی نکند چون نظر به عین رضاستعنایتی که تو را بود اگر مبدل...

غزل ۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را 0

غزل ۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را

ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب رااول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب رامن نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از اینروز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب راهر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذردچشمش بر ابرو...

غزل شمارهٔ ۴۳۵ – حافظ – غزلیات – با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی 0

غزل شمارهٔ ۴۳۵ – حافظ – غزلیات – با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستیتا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستیعاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آیدناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستیدوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانمبا کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستیسلطان من خدا را زلفت شکست...

غزل شمارهٔ ۴۱۸ – حافظ – غزلیات – گر تیغ بارد در کوی آن ماه 0

غزل شمارهٔ ۴۱۸ – حافظ – غزلیات – گر تیغ بارد در کوی آن ماه

گر تیغ بارد در کوی آن ماهگردن نهادیم الحکم للهآیین تقوا ما نیز دانیملیکن چه چاره با بخت گمراهما شیخ و واعظ کمتر شناسیمیا جام باده یا قصه کوتاهمن رند و عاشق در موسم گلآن گاه توبه استغفراللهمهر تو عکسی بر ما نیفکندآیینه رویا...

غزل شمارهٔ ۴۱۷ – حافظ – غزلیات – عیشم مدام است از لعل دلخواه 0

غزل شمارهٔ ۴۱۷ – حافظ – غزلیات – عیشم مدام است از لعل دلخواه

عیشم مدام است از لعل دلخواهکارم به کام است الحمدللهای بخت سرکش تنگش به بر کشگه جام زر کش گه لعل دلخواهما را به رندی افسانه کردندپیران جاهل شیخان گمراهاز دست زاهد کردیم توبهو از فعل عابد استغفراللهجانا چه گویم شرح فراقتچشمی و صد...

غزل شمارهٔ ۳۱۷ – حافظ – غزلیات – فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم 0

غزل شمارهٔ ۳۱۷ – حافظ – غزلیات – فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادمبنده عشقم و از هر دو جهان آزادمطایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراقکه در این دامگه حادثه چون افتادممن ملک بودم و فردوس برین جایم بودآدم آورد در این دیر خراب آبادمسایه طوبی و دلجویی حور و...