غزل شمارهٔ ۲۸۹ – عراقی – دیوان اشعار – غزلیات – بیا، که بیتو به جان آمدم ز تنهایی
بیا، که بیتو به جان آمدم ز تنهایینمانده صبر و مرا بیش ازین شکیباییبیا، که جان مرا بیتو نیست برگ حیاتبیا، که چشم مرا بیتو نیست بیناییبیا، که بیتو دلم راحتی نمییابدبیا، که بیتو ندارد دو دیده بیناییاگر جهان همه زیر و زبر شود...