برچسب: ادیب-خوانساری

غزل ۵۴۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بخت آیینه ندارم که در او می‌نگری 0

غزل ۵۴۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بخت آیینه ندارم که در او می‌نگری

بخت آیینه ندارم که در او می‌نگریخاک بازار نیرزم که بر او می‌گذریمن چنان عاشق رویت که ز خود بی‌خبرمتو چنان فتنه خویشی که ز ما بی‌خبریبه چه ماننده کنم در همه آفاق تو راکآنچه در وهم من آید تو از آن خوبتریبرقع از...

غزل ۱۱۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – جان ندارد هر که جانانیش نیست 0

غزل ۱۱۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – جان ندارد هر که جانانیش نیست

جان ندارد هر که جانانیش نیستتنگ عیشست آن که بستانیش نیستهر که را صورت نبندد سر عشقصورتی دارد ولی جانیش نیستگر دلی داری به دلبندی بدهضایع آن کشور که سلطانیش نیستکامران آن دل که محبوبیش هستنیکبخت آن سر که سامانیش نیستچشم نابینا زمین و...

غزل ۲۲۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – پیش رویت دگران صورت بر دیوارند 0

غزل ۲۲۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – پیش رویت دگران صورت بر دیوارند

پیش رویت دگران صورت بر دیوارندنه چنین صورت و معنی که تو داری دارندتا گل روی تو دیدم همه گل‌ها خارندتا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارندآن که گویند به عمری شب قدری باشدمگر آنست که با دوست به پایان آرنددامن دولت جاوید...

غزل ۴۶۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن 0

غزل ۴۶۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن

خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتننبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتنگدایی پادشاهی را به شوخی دوست می‌داردنه بی او می‌توان بودن نه با او می‌توان گفتنهزارم درد می‌باشد که می‌گویم نهان دارملبم با هم نمی‌آید چو غنچه روز بشکفتنز دستم بر...

غزل ۱۲۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست 0

غزل ۱۲۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیستطاقت بار فراق این همه ایامم نیستخالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشدسر مویی به غلط در همه اندامم نیستمیل آن دانه خالم نظری بیش نبودچون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیستشب بر آنم که...

غزل شمارهٔ ۲۳۹ – حافظ – غزلیات – رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید 0

غزل شمارهٔ ۲۳۹ – حافظ – غزلیات – رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمیدوظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبیدصفیر مرغ برآمد بط شراب کجاستفغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشیدز میوه‌های بهشتی چه ذوق دریابدهر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزیدمکن ز غصه شکایت که در طریق...

غزل شمارهٔ ۱۷۷ – حافظ – غزلیات – نه هر که چهره برافروخت دلبری داند 0

غزل شمارهٔ ۱۷۷ – حافظ – غزلیات – نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که چهره برافروخت دلبری داندنه هر که آینه سازد سکندری داندنه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشستکلاه داری و آیین سروری داندتو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکنکه دوست خود روش بنده پروری داندغلام همت آن رند عافیت...