برچسب: ای-جان-جان-بی-من-مرو

غزل شمارهٔ ۲۱۹۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌من مرو 0

غزل شمارهٔ ۲۱۹۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌من مرو

خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌من مروای حیات دوستان در بوستان بی‌من مروای فلک بی‌من مگرد و ای قمر بی‌من متابای زمین بی‌من مروی و ای زمان بی‌من مرواین جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش استاین جهان بی‌من...

غزل شمارهٔ ۲۰۹۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آن دلبر من آمد بر من 0

غزل شمارهٔ ۲۰۹۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آن دلبر من آمد بر من

آن دلبر من آمد بر منزنده شد از او بام و در منگفتم قنقی امشب تو مراای فتنه من شور و شر منگفتا بروم کاری است مهمدر شهر مرا جان و سر منگفتم به خدا گر تو برویامشب نزید این پیکر منآخر تو شبی...

غزل شمارهٔ ۱۸۲۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من طربم طرب منم زهره زند نوای من 0

غزل شمارهٔ ۱۸۲۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من طربم طرب منم زهره زند نوای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای منعشق میان عاشقان شیوه کند برای منعشق چو مست و خوش شود بیخود و کش مکش شودفاش کند چو بی‌دلان بر همگان هوای منناز مرا به جان کشد بر رخ من نشان کشدچرخ فلک حسد برد ز...

غزل شمارهٔ ۱۲۱۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس 0

غزل شمارهٔ ۱۲۱۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس

دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرسچشم من اندرنگر از می و ساغر مپرسجوشش خون را ببین از جگر مؤمنانوز ستم و ظلم آن طره کافر مپرسسکه شاهی ببین در رخ همچون زرمنقش تمامی بخوان پس تو ز زرگر مپرسعشق چو لشکر کشید...

غزل ۳۲۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – رها نمی‌کند ایام در کنار منش 0

غزل ۳۲۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – رها نمی‌کند ایام در کنار منش

رها نمی‌کند ایام در کنار منشکه داد خود بستانم به بوسه از دهنشهمان کمند بگیرم که صید خاطر خلقبدان همی‌کند و درکشم به خویشتنشولیک دست نیارم زدن در آن سر زلفکه مبلغی دل خلق است زیر هر شکنشغلام قامت آن لعبتم که بر قد...

غزل ۳۲۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دست به جان نمی‌رسد تا به تو برفشانمش 0

غزل ۳۲۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دست به جان نمی‌رسد تا به تو برفشانمش

دست به جان نمی‌رسد تا به تو برفشانمشبر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمشقوت شرح عشق تو نیست زبان خامه راگرد در امید تو چند به سر دوانمشایمنی از خروش من گر به جهان دراوفتدفارغی از فغان من گر به فلک رسانمشآه...