برچسب: خوشا-سرو

غزل شمارهٔ ۲۱۹۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌من مرو 0

غزل شمارهٔ ۲۱۹۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌من مرو

خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌من مروای حیات دوستان در بوستان بی‌من مروای فلک بی‌من مگرد و ای قمر بی‌من متابای زمین بی‌من مروی و ای زمان بی‌من مرواین جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش استاین جهان بی‌من...

غزل شمارهٔ ۲۱۱۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بازرسید آن بت زیبای من 0

غزل شمارهٔ ۲۱۱۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بازرسید آن بت زیبای من

بازرسید آن بت زیبای منخرمی این دم و فردای مندر نظرش روشنی چشم مندر رخ او باغ و تماشای منعاقبت امر به گوشش رسیدبانگ من و نعره و هیهای منبر در من کیست که در می‌زندجان و جهان است و تمنای منگر نزند او...

غزل شمارهٔ ۱۳۷۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد خیال خوش که من از گلشن یار آمدم 0

غزل شمارهٔ ۱۳۷۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد خیال خوش که من از گلشن یار آمدم

آمد خیال خوش که من از گلشن یار آمدمدر چشم مست من نگر کز کوی خمار آمدمسرمایه مستی منم هم دایه هستی منمبالا منم پستی منم چون چرخ دوار آمدمآنم کز آغاز آمدم با روح دمساز آمدمبرگشتم و بازآمدم بر نقطه پرگار آمدمگفتم بیا...

غزل شمارهٔ ۵۹۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چه بویست این چه بویست این مگر آن یار می‌آید 0

غزل شمارهٔ ۵۹۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چه بویست این چه بویست این مگر آن یار می‌آید

چه بویست این چه بویست این مگر آن یار می‌آیدمگر آن یار گل رخسار از آن گلزار می‌آیدشبی یا پرده عودی و یا مشک عبرسودیو یا یوسف بدین زودی از آن بازار می‌آیدچه نورست این چه تابست این چه ماه و آفتابست اینمگر آن...

غزل شمارهٔ ۳۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا 0

غزل شمارهٔ ۳۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا

می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجاگردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجاپیش آر نوشانوش را از بیخ برکن هوش راآن عیش بی‌روپوش را از بند هستی برگشادر مجلس ما سرخوش آ برقع ز چهره برگشازان سان که...

غزل شمارهٔ ۱۷۳ – حافظ – غزلیات – در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد 0

غزل شمارهٔ ۱۷۳ – حافظ – غزلیات – در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمدحالتی رفت که محراب به فریاد آمداز من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدارکان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمدباده صافی شد و مرغان چمن مست شدندموسم عاشقی و کار به بنیاد آمدبوی...