غزل ۳۶۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من اندر خود نمییابم که روی از دوست برتابم
من اندر خود نمییابم که روی از دوست برتابمبدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابمتنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقیوگر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابمبیار ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانهکه گر جیحون بپیمایی نخواهی...