برچسب: سعدی-نامه

غزل ۴۰۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم 0

غزل ۴۰۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم

یک روز به شیدایی در زلف تو آویزمزان دو لب شیرینت صد شور برانگیزمگر قصد جفا داری اینک من و اینک سرور راه وفا داری جان در قدمت ریزمبس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شدمن بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزمسیم دل...

غزل ۴۸۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای 0

غزل ۴۸۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای

ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ایدشمن از دوست ندانسته و نشناخته‌ایمن ز فکر تو به خود نیز نمی‌پردازمنازنینا تو دل از من به که پرداخته‌ایچند شب‌ها به غم روی تو روز آوردمکه تو یک روز نپرسیده و ننواخته‌ایگفته بودم که دل از...

غزل ۴۷۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من از دست کمانداران ابرو 0

غزل ۴۷۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من از دست کمانداران ابرو

من از دست کمانداران ابرونمی‌یارم گذر کردن به هر سودو چشمم خیره ماند از روشناییندانم قرص خورشید است یا روبهشت است این که من دیدم نه رخسارکمند است آن که وی دارد نه گیسولبان لعل چون خون کبوترسواد زلف چون پر پرستونه آن سرپنجه...

غزل ۴۷۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای چشم تو دلفریب و جادو 0

غزل ۴۷۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای چشم تو دلفریب و جادو

ای چشم تو دلفریب و جادودر چشم تو خیره چشم آهودر چشم منی و غایب از چشمزآن چشم همی‌کنم به هر سوصد چشمه ز چشم من گشایدچون چشم برافکنم بر آن روچشمم بستی به زلف دلبندهوشم بردی به چشم جادوهر شب چو چراغ چشم...

غزل ۴۷۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین 0

غزل ۴۷۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین

صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمینعقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمینبا جوانان راه صحرا برگرفتم بامدادکودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشینگفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقارهمچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمینآستین بر دست پوشید از بهار...

غزل ۴۷۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – به است آن یا زنخ یا سیب سیمین 0

غزل ۴۷۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – به است آن یا زنخ یا سیب سیمین

به است آن یا زنخ یا سیب سیمینلب است آن یا شکر یا جان شیرینبتی دارم که چین ابروانشحکایت می‌کند بتخانه چیناز آن ساعت که دیدم گوشوارشز چشمانم بیفتاده‌ست پروینهر آن وقتی که دیدارش نبینمجهانم تیره باشد بر جهان بینبه خوابی آرزومندم ولیکنسر بی...

غزل ۴۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من 0

غزل ۴۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من

وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال منتا چه شود به عاقبت در طلب تو حال منناله زیر و زار من زارتر است هر زمانبس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال مننور ستارگان ستد روی چو آفتاب تودست نمای خلق شد قامت...

غزل ۴۴۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آن 0

غزل ۴۴۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آن

در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آناین است که دور از لب و دندان من است آنعارض نتوان گفت که دور قمر است اینبالا نتوان خواند که سرو چمن است آندر سرو رسیده‌ست ولیکن به حقیقتاز سرو گذشته‌ست که سیمین بدن است...

غزل ۳۵۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم 0

غزل ۳۵۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم

جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدمصانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدمخورشید بر سرو روان دیگر ندیدم در جهانوصفت نگنجد در بیان نامت نیاید در قلمگفتم چو طاووسی مگر عضوی ز عضوی خوبترمی‌بینمت چون نیشکر شیرینی از سر تا قدمچندان...