برچسب: سِحر-سَحَر

غزل شمارهٔ ۱۷۷۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – شد ز غمت خانه سودا دلم 0

غزل شمارهٔ ۱۷۷۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – شد ز غمت خانه سودا دلم

شد ز غمت خانه سودا دلمدر طلبت رفت به هر جا دلمدر طلب زهره رخ ماه رومی نگرد جانب بالا دلمفرش غمش گشتم و آخر ز بخترفت بر این سقف مصفا دلمآه که امروز دلم را چه شددوش چه گفته است کسی با دلماز...

غزل شمارهٔ ۱۶۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من ز وصلت چون به هجران می روم 0

غزل شمارهٔ ۱۶۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من ز وصلت چون به هجران می روم

من ز وصلت چون به هجران می رومدر بیابان مغیلان می روممن به خود کی رفتمی او می کشدتا نپنداری که خواهان می رومچشم نرگس خیره در من مانده‌ستکز میان باغ و بستان می رومعقل هم انگشت خود را می گزدزانک جان این جاست...

غزل شمارهٔ ۱۳۸۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هرگز ندانم راندن مستی که افتد بر درم 0

غزل شمارهٔ ۱۳۸۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هرگز ندانم راندن مستی که افتد بر درم

هرگز ندانم راندن مستی که افتد بر درمدر خانه گر می باشدم پیشش نهم با وی خورممستی که شد مهمان من جان منست و آن منتاج من و سلطان من تا برنشیند بر سرمای یار من وی خویش من مستی بیاور پیش منروزی که...

غزل شمارهٔ ۷۹۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد 0

غزل شمارهٔ ۷۹۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد

وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسدمرده آن تن که بدو مژده جانی نرسدسیه آن روز که بی‌نور جمالت گذردهیچ از مطبخ تو کاسه و خوانی نرسدوای آن دل که ز عشق تو در آتش نرودهمچو زر خرج شود هیچ به کانی...

غزل شمارهٔ ۷۹۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هست مستی که مرا جانب میخانه برد 0

غزل شمارهٔ ۷۹۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هست مستی که مرا جانب میخانه برد

هست مستی که مرا جانب میخانه بردجانب ساقی گلچهره دردانه بردهست مستی که کشد گوش مرا یارانهاز چنین صف نعالم سوی پیشانه بردنعل آنست که بوسه گه او خاک بودلعل آنست که سوی می و پیمانه بردجان سپاریم بدان باده جان دست نهیمپیشتر زانک...

غزل شمارهٔ ۷۸۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند 0

غزل شمارهٔ ۷۸۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدند

عید بگذشت و همه خلق سوی کار شدندزیرکان از پی سرمایه به بازار شدندعاشقان را چو همه پیشه و بازار توییعاشقان از جز بازار تو بیزار شدندسفها سوی مجالس گرو فرج و گلوفقها سوی مدارس پی تکرار شدندهمه از سلسله عشق تو دیوانه شدندهمه...

غزل شمارهٔ ۴۱۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست 0

غزل شمارهٔ ۴۱۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست

آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاستو آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاستو آنک سوگند خورم جز به سر او نخورمو آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاستو آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از اوو آنک ما را غمش از...