برچسب: صورتگر

غزل شمارهٔ ۲۳۷۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای خداوند یکی یار جفاکارش ده 0

غزل شمارهٔ ۲۳۷۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای خداوند یکی یار جفاکارش ده

ای خداوند یکی یار جفاکارش دهدلبری عشوه ده سرکش خون خوارش دهتا بداند که شب ما به چه سان می‌گذردغم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش دهچند روزی جهت تجربه بیمارش کنبا طبیبی دغلی پیشه سر و کارش دهببرش سوی بیابان و کن...

غزل شمارهٔ ۱۷۸۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من 0

غزل شمارهٔ ۱۷۸۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من

دزدیده چون جان می روی اندر میان جان منسرو خرامان منی ای رونق بستان منچون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرووز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان منهفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرمچون دلبرانه بنگری در جان سرگردان...

غزل شمارهٔ ۱۴۶۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم 0

غزل شمارهٔ ۱۴۶۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم

صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازموانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازمصد نقش برانگیزم با روح درآمیزمچون نقش تو را بینم در آتشش اندازمتو ساقی خماری یا دشمن هشیارییا آنک کنی ویران هر خانه که می سازمجان ریخته شد بر تو آمیخته شد...

غزل شمارهٔ ۱۴۵۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمی‌دارم 0

غزل شمارهٔ ۱۴۵۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمی‌دارم

یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمی‌دارمزیرا که تویی کارم زیرا که تویی بارماز قند تو می نوشم با پند تو می کوشممن صید جگرخسته تو شیر جگرخوارمجان من و جان تو گویی که یکی بوده‌ستسوگند بدین یک جان کز غیر تو...

غزل شمارهٔ ۳۲۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمت 0

غزل شمارهٔ ۳۲۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمت

آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمتبی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمتآمده‌ام بهار خوش پیش تو ای درخت گلتا که کنار گیرمت خوش خوش و می‌فشانمتآمده‌ام که تا تو را جلوه دهم در این سراهمچو دعای عاشقان فوق فلک...

غزل شمارهٔ ۱۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را 0

غزل شمارهٔ ۱۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را

ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش راباخویش کن بی‌خویش را چیزی بده درویش راتشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق رابر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش رابا روی همچون ماه خود با لطف مسکین خواه خودما را تو کن همراه...