برچسب: علیرضا-افتخاری

غزل شمارهٔ ۷۷۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد 0

غزل شمارهٔ ۷۷۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد

همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامدچو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامدسر خنب‌ها گشادم ز هزار خم چشیدمچو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامدچه عجب که در دل من گل و یاسمن بخنددکه سمن بری لطیفی چو تو در برم...

غزل شمارهٔ ۶۷۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عجب آن دلبر زیبا کجا شد 0

غزل شمارهٔ ۶۷۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عجب آن دلبر زیبا کجا شد

عجب آن دلبر زیبا کجا شدعجب آن سرو خوش بالا کجا شدمیان ما چو شمعی نور می‌دادکجا شد ای عجب بی‌ما کجا شددلم چون برگ می‌لرزد همه روزکه دلبر نیم شب تنها کجا شدبرو بر ره بپرس از رهگذریانکه آن همراه جان افزا کجا...

غزل شمارهٔ ۶۲۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد 0

غزل شمارهٔ ۶۲۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد

عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باداز جا و مکان رستی آن جات مبارک باداز هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خورتا ملک ملک گویند تنهات مبارک بادای پیش رو مردی امروز تو برخوردیای زاهد فردایی فردات مبارک بادکفرت همگی دین...

غزل شمارهٔ ۵۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد 0

غزل شمارهٔ ۵۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد

نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشدنشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشدتو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشیتو خود این را روا داری وانگه این روا باشدنگفتی من وفادارم وفا را من خریدارمببین در رنگ رخسارم بیندیش این وفا...

غزل شمارهٔ ۴۶۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست 0

غزل شمارهٔ ۴۶۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راستما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راستما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایمباز همان جا رویم جمله که آن شهر ماستخود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریمزین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاستگوهر پاک از...

غزل شمارهٔ ۴۵۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست 0

غزل شمارهٔ ۴۵۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست

پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکستنظاره تو بر همه جان‌ها مبارکستیک لحظه سایه از سر ما دورتر مکندانسته‌ای که سایه عنقا مبارکستای نوبهار حسن بیا کان هوای خوشبر باغ و راغ و گلشن و صحرا مبارکستای صد هزار جان مقدس فدای اوکآید...

غزل شمارهٔ ۴۱۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست 0

غزل شمارهٔ ۴۱۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست

آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاستو آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاستو آنک سوگند خورم جز به سر او نخورمو آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاستو آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از اوو آنک ما را غمش از...

غزل شمارهٔ ۸۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا 0

غزل شمارهٔ ۸۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

معشوقه به سامان شد تا باد چنین باداکفرش همه ایمان شد تا باد چنین باداملکی که پریشان شد از شومی شیطان شدباز آن سلیمان شد تا باد چنین بادایاری که دلم خستی در بر رخ ما بستیغمخواره یاران شد تا باد چنین باداهم باده...

غزل ۴۲۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم 0

غزل ۴۲۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم

من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینمکسی دگر نتوانم که بر تو بگزینمبپرس حال من آخر چو بگذری روزیکه چون همی‌گذرد روزگار مسکینممن اهل دوزخم ار بی تو زنده خواهم شدکه در بهشت نیارد خدای غمگینمندانمت که چه گویم تو هر دو...

غزل ۴۲۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ما همه چشمیم و تو نور ای صنم 0

غزل ۴۲۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ما همه چشمیم و تو نور ای صنم

ما همه چشمیم و تو نور ای صنمچشم بد از روی تو دور ای صنمروی مپوشان که بهشتی بودهر که ببیند چو تو حور ای صنمحور خطا گفتم اگر خواندمتترک ادب رفت و قصور ای صنمتا به کرم خرده نگیری که منغایبم از ذوق...

غزل ۴۰۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم 0

غزل ۴۰۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشمنبود بر سر آتش میسرم که نجوشمبه هوش بودم از اول که دل به کس نسپارمشمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشمحکایتی ز دهانت به گوش جان من آمددگر نصیحت مردم حکایت است به گوشممگر تو...

غزل ۴۰۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم 0

غزل ۴۰۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشمبدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشمبه وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرمبه گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشمبه مجمعی که درآیند شاهدان دو عالمنظر به سوی...

غزل ۴۰۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم 0

غزل ۴۰۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم

من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشمحیف باشد که تو یار من و من یار تو باشمتو مگر سایه لطفی به سر وقت من آریکه من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشمخویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندمکه تو...

غزل ۲۸۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آن نه عشق است که از دل به دهان می‌آید 0

غزل ۲۸۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آن نه عشق است که از دل به دهان می‌آید

آن نه عشق است که از دل به دهان می‌آیدوان نه عاشق که ز معشوق به جان می‌آیدگو برو در پس زانوی سلامت بنشینآن که از دست ملامت به فغان می‌آیدکشتی هر که در این ورطه خونخوار افتادنشنیدیم که دیگر به کران می‌آیدیا مسافر...

غزل ۳۷۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم 0

غزل ۳۷۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم

عشقبازی نه من آخر به جهان آوردمیا گناهیست که اول من مسکین کردمتو که از صورت حال دل ما بی‌خبریغم دل با تو نگویم که ندانی دردمای که پندم دهی از عشق و ملامت گوییتو نبودی که من این جام محبت خوردمتو برو مصلحت...

غزل ۲۰۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – اگر سروی به بالای تو باشد 0

غزل ۲۰۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – اگر سروی به بالای تو باشد

اگر سروی به بالای تو باشدنه چون بشن دلارای تو باشدو گر خورشید در مجلس نشیندنپندارم که همتای تو باشدو گر دوران ز سر گیرند هیهاتکه مولودی به سیمای تو باشدکه دارد در همه لشکر کمانیکه چون ابروی زیبای تو باشدمبادا ور بود غارت...

غزل ۲۰۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تو را نادیدن ما غم نباشد 0

غزل ۲۰۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تو را نادیدن ما غم نباشد

تو را نادیدن ما غم نباشدکه در خیلت به از ما کم نباشدمن از دست تو در عالم نهم رویولیکن چون تو در عالم نباشدعجب گر در چمن برپای خیزیکه سرو راست پیشت خم نباشدمبادا در جهان دلتنگ روییکه رویت بیند و خرم نباشدمن...

غزل ۱۹۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد 0

غزل ۱۹۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد

شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشدتو بیا کز اول شب در صبح باز باشدعجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستتبه کجا رود کبوتر که اسیر باز باشدز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویتکه محب صادق آنست که پاکباز باشدبه کرشمه عنایت...

غزل ۲۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها 0

غزل ۲۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌ها

وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان‌هابی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان‌هاگه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گلبا یاد تو افتادم از یاد برفت آن‌هاای مهر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌هاوی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌هاتا...

غزل شمارهٔ ۴۱۲ – حافظ – غزلیات – مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو 0

غزل شمارهٔ ۴۱۲ – حافظ – غزلیات – مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو

مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابروجهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابروغلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستینگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابروهلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویشکه باشد...