غزل ۵۹۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی
عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکییا چو بود اندر دلم کمتر فزودی کاشکیآزمودم درد و داغ عشق باری صد هزارهمچو من معشوقه یک ره آزمودی کاشکینغنویدم زان خیالش را نمیبینم به خوابدیده گریان من یک شب غنودی کاشکیاز چه ننماید به من دیدار...