غزل ۶۱۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانیدودم به سر برآمد زین آتش نهانیشیراز در نبستهست از کاروان ولیکنما را نمیگشایند از قید مهربانیاشتر که اختیارش در دست خود نباشدمیبایدش کشیدن باری به ناتوانیخون هزار وامق خوردی به دلفریبیدست از هزار عذرا بردی به دلستانیصورت نگار...