برچسب: غوغای-عشقبازان

غزل شمارهٔ ۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا 0

غزل شمارهٔ ۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا

من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیاآن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیابر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقاندور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیانانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره راآن عاشق نانباره را کنجی...

غزل ۶۲۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی 0

غزل ۶۲۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی

تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سویتا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کویصد نعره همی‌آیدم از هر بن موییخود در دل سنگین تو نگرفت سر مویبر یاد بناگوش تو بر باد دهم جانتا باد مگر پیش تو بر...

غزل ۶۲۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی 0

غزل ۶۲۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی

چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنیچون که به بخت ما رسد این همه ناز می‌کنیای که نیازموده‌ای صورت حال بی‌دلانعشق حقیقت است اگر حمل مجاز می‌کنیای که نصیحتم کنی کز پی او دگر مرودر نظر سبکتکین عیب ایاز می‌کنیپیش نماز بگذرد سرو...

غزل ۶۱۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی 0

غزل ۶۱۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی

ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانیدودم به سر برآمد زین آتش نهانیشیراز در نبسته‌ست از کاروان ولیکنما را نمی‌گشایند از قید مهربانیاشتر که اختیارش در دست خود نباشدمی‌بایدش کشیدن باری به ناتوانیخون هزار وامق خوردی به دلفریبیدست از هزار عذرا بردی به دلستانیصورت نگار...

غزل ۶۰۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی 0

غزل ۶۰۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنییا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنیدل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راستتا ندانند حریفان که تو منظور منیدیگران چون بروند از نظر از دل بروندتو چنان در دل...

غزل ۵۹۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی 0

غزل ۵۹۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی

بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالیبه کجا روم ز دستت که نمی‌دهی مجالینه ره گریز دارم نه طریق آشناییچه غم اوفتاده‌ای را که تواند احتیالیهمه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشداگر احتمال دارد به قیامت اتصالیچه خوش است در فراقی...

غزل ۳۷۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – شکست عهد مودت نگار دلبندم 0

غزل ۳۷۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – شکست عهد مودت نگار دلبندم

شکست عهد مودت نگار دلبندمبرید مهر و وفا یار سست پیوندمبه خاک پای عزیزان که از محبت دوستدل از محبت دنیا و آخرت کندمتطاولی که تو کردی به دوستی با منمن آن به دشمن خون خوار خویش نپسندماگر چه مهر بریدی و عهد بشکستیهنوز...

غزل ۳۶۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من اندر خود نمی‌یابم که روی از دوست برتابم 0

غزل ۳۶۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من اندر خود نمی‌یابم که روی از دوست برتابم

من اندر خود نمی‌یابم که روی از دوست برتابمبدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابمتنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقیوگر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابمبیار ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانهکه گر جیحون بپیمایی نخواهی...