برچسب: مجتبی-عسگری

غزل شمارهٔ ۱۵۲ – عراقی – دیوان اشعار – غزلیات – ای دیده، بدار ماتم دل 0

غزل شمارهٔ ۱۵۲ – عراقی – دیوان اشعار – غزلیات – ای دیده، بدار ماتم دل

ای دیده، بدار ماتم دلکو در خطری فتاد مشکلخون شد ز فراق یار و از یارجز خون جگر دگر چه حاصل؟عمری بتپید بر در یارآن خسته جگر، چو مرغ بسملچون دید به عاقبت که دلداردر خانهٔ او نکرد منزلدل در پی وصل یار جان...

غزل شمارهٔ ۱۸۷۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آرایش باغ آمد این روی چه روی است این 0

غزل شمارهٔ ۱۸۷۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آرایش باغ آمد این روی چه روی است این

آرایش باغ آمد این روی چه روی است اینمستی دماغ آمد این بوی چه بوی است ایناین خانه جنات است یا کوی خرابات استیا رب که چه خانه‌ست این یا رب که چه کوی است ایندر دل صفت کوثر جویی ز می احمردل پر...

غزل شمارهٔ ۱۲۰۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس 0

غزل شمارهٔ ۱۲۰۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس

حال ما بی‌آن مه زیبا مپرسآنچ رفت از عشق او بر ما مپرسزیر و بالا از رخش پرنور بینز اهتزاز آن قد و بالا مپرسگوهر اشکم نگر از رشک عشقوز صفا و موج آن دریا مپرسدر میان خون ما پا درمنههیچم از صفرا و...

غزل شمارهٔ ۷۶۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هله نومید نباشی که تو را یار براند 0

غزل شمارهٔ ۷۶۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هله نومید نباشی که تو را یار براند

هله نومید نباشی که تو را یار براندگرت امروز براند نه که فردات بخوانددر اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جاز پس صبر تو را او به سر صدر نشاندو اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرهاره پنهان بنماید که...

غزل شمارهٔ ۵۹۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند 0

غزل شمارهٔ ۵۹۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند

اگر چرخ وجود من از این گردش فروماندبگرداند مرا آن کس که گردون را بگردانداگر این لشکر ما را ز چشم بد شکست افتدبه امر شاه لشکرها از آن بالا فروآیداگر باد زمستانی کند باغ مرا ویرانبهار شهریار من ز دی انصاف بستاندشمار برگ...

غزل ۶۰۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی 0

غزل ۶۰۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی

کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منییک نفس از درون من خیمه به در نمی‌زنیمهرگیاه عهد من تازه‌تر است هر زمانور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنیکس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درممقبل هر دو عالمم گر تو...

غزل ۵۲۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – همه عمر برندارم سر از این خمار مستی 0

غزل ۵۲۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی در ماجرا...

غزل شمارهٔ ۴۲۷ – حافظ – غزلیات – چراغ روی تو را شمع گشت پروانه 0

غزل شمارهٔ ۴۲۷ – حافظ – غزلیات – چراغ روی تو را شمع گشت پروانه

چراغ روی تو را شمع گشت پروانهمرا ز حال تو با حال خویش پروا نهخرد که قید مجانین عشق می‌فرمودبه بوی سنبل زلف تو گشت دیوانهبه بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شدهزار جان گرامی فدای جانانهمن رمیده ز غیرت ز...

غزل شمارهٔ ۳۳۹ – حافظ – غزلیات – خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم 0

غزل شمارهٔ ۳۳۹ – حافظ – غزلیات – خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم

خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشمدل از پی نظر آید به سوی روزن چشمسزای تکیه گهت منظری نمی‌بینممنم ز عالم و این گوشه معین چشمبیا که لعل و گهر در نثار مقدم توز گنج خانه دل می‌کشم به روزن چشمسحر سرشک روانم...

غزل شمارهٔ ۱۶۸ – حافظ – غزلیات – گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد 0

غزل شمارهٔ ۱۶۸ – حافظ – غزلیات – گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشدبسوختیم در این آرزوی خام و نشدبه لابه گفت شبی میر مجلس تو شومشدم به رغبت خویشش کمین غلام و نشدپیام داد که خواهم نشست با رندانبشد به رندی و دردی کشیم نام و نشدرواست در...

غزل شمارهٔ ۵۴ – حافظ – غزلیات – ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است 0

غزل شمارهٔ ۵۴ – حافظ – غزلیات – ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است

ز گریه مردم چشمم نشسته در خون استببین که در طلبت حال مردمان چون استبه یاد لعل تو و چشم مست میگونتز جام غم می لعلی که می‌خورم خون استز مشرق سر کو آفتاب طلعت تواگر طلوع کند طالعم همایون استحکایت لب شیرین کلام...

غزل شمارهٔ ۲۷ – حافظ – غزلیات – در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست 0

غزل شمارهٔ ۲۷ – حافظ – غزلیات – در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دستمست از می و میخواران از نرگس مستش مستدر نعل سمند او شکل مه نو پیداوز قد بلند او بالای صنوبر پستآخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیستوز بهر چه گویم نیست با وی...