برچسب: نقش-خیال

غزل شمارهٔ ۲۶۸۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دگرباره شه ساقی رسیدی 0

غزل شمارهٔ ۲۶۸۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دگرباره شه ساقی رسیدی

دگرباره شه ساقی رسیدیمرا در حلقه مستان کشیدیدگرباره شکستی تو بها رابه جامی پرده‌ها را بردریدیدگربار ای خیال فتنه انگیزچو می بر مغز مستان بردویدیبیا ای آهو از نافت پدید استکه از نسرین و نیلوفر چریدیهمه صحرا گل است و ارغوان استبدان یک دم...

غزل شمارهٔ ۲۶۶۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – از این تنگین قفس جانا پریدی 0

غزل شمارهٔ ۲۶۶۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – از این تنگین قفس جانا پریدی

از این تنگین قفس جانا پریدیوزین زندان طراران رهیدیز روی آینه گل دور کردیدر آیینه بدیدی آنچ دیدیخبرها می‌شنیدی زیر و بالابر آن بالا ببین آنچ شنیدیچو آب و گل به آب و گل سپردیقماش روح بر گردون کشیدیز گردش‌های جسمانی بجستیبه گردش‌های روحانی...

غزل شمارهٔ ۲۲۱۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو 0

غزل شمارهٔ ۲۲۱۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگوپیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگوسخن رنج مگو جز سخن گنج مگوور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگودوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفتآمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگوگفتم ای عشق من...

غزل شمارهٔ ۱۴۰۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تیز دوم تیز دوم تا به سواران برسم 0

غزل شمارهٔ ۱۴۰۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تیز دوم تیز دوم تا به سواران برسم

تیز دوم تیز دوم تا به سواران برسمنیست شوم نیست شوم تا بر جانان برسمخوش شده‌ام خوش شده‌ام پاره آتش شده‌امخانه بسوزم بروم تا به بیابان برسمخاک شوم خاک شوم تا ز تو سرسبز شومآب شوم سجده کنان تا به گلستان برسمچونک فتادم ز...

غزل شمارهٔ ۱۲۸۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش 0

غزل شمارهٔ ۱۲۸۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش

دلی کز تو سوزد چه باشد دوایشچو تشنه تو باشد که باشد سقایشچو بیمار گردد به بازار گردددکان تو جوید لب قندخایشتویی باغ و گلشن تویی روز روشنمکن دل چو آهن مران از لقایشبه درد و به زاری به اندوه و خواریعجب چند داری...

غزل ۱۰۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست 0

غزل ۱۰۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست

بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هستبگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هستروا بود که چنین بی‌حساب دل ببریمکن که مظلمه خلق را جزایی هستتوانگران را عیبی نباشد ار وقتینظر کنند که در کوی ما گدایی هستبه کام دشمن و بیگانه رفت...

غزل ۴۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من 0

غزل ۴۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من

وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال منتا چه شود به عاقبت در طلب تو حال منناله زیر و زار من زارتر است هر زمانبس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال مننور ستارگان ستد روی چو آفتاب تودست نمای خلق شد قامت...