برچسب: ۱۸۶-تصنیف-قدیمی-۵

غزل ۶۲۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی 0

غزل ۶۲۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی

چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنیچون که به بخت ما رسد این همه ناز می‌کنیای که نیازموده‌ای صورت حال بی‌دلانعشق حقیقت است اگر حمل مجاز می‌کنیای که نصیحتم کنی کز پی او دگر مرودر نظر سبکتکین عیب ایاز می‌کنیپیش نماز بگذرد سرو...

غزل ۴۰۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم 0

غزل ۴۰۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم

بار فراق دوستان بس که نشست بر دلممی‌روم و نمی‌رود ناقه به زیر محملمبار بیفکند شتر چون برسد به منزلیبار دل است همچنان ور به هزار منزلمای که مهار می‌کشی صبر کن و سبک مروکز طرفی تو می‌کشی وز طرفی سلاسلمبارکشیده جفا پرده دریده...

غزل ۲۸۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – اگر آن عهدشکن با سر میثاق آید 0

غزل ۲۸۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – اگر آن عهدشکن با سر میثاق آید

اگر آن عهدشکن با سر میثاق آیدجان رفته‌ست که با قالب مشتاق آیدهمه شب‌های جهان روز کند طلعت اوگر چو صبحیش نظر بر همه آفاق آیدهر غمی را فرجی هست ولیکن ترسمپیش از آنم بکشد زهر که تریاق آیدبندگی هیچ نکردیم و طمع می‌داریمکه...

غزل ۲۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ما را همه شب نمی‌برد خواب 0

غزل ۲۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ما را همه شب نمی‌برد خواب

ما را همه شب نمی‌برد خوابای خفته روزگار دریابدر بادیه تشنگان بمردندوز حله به کوفه می‌رود آبای سخت کمان سست پیماناین بود وفای عهد اصحابخار است به زیر پهلوانمبی روی تو خوابگاه سنجابای دیده عاشقان به رویتچون روی مجاوران به محرابمن تن به قضای...

غزل شمارهٔ ۳۷۴ – حافظ – غزلیات – بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم 0

غزل شمارهٔ ۳۷۴ – حافظ – غزلیات – بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیمفلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیماگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزدمن و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیمشراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیمنسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیمچو در...