دسته: ادبیات

غزل ۱۰۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست 0

غزل ۱۰۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست

بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هستبگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هستروا بود که چنین بی‌حساب دل ببریمکن که مظلمه خلق را جزایی هستتوانگران را عیبی نباشد ار وقتینظر کنند که در کوی ما گدایی هستبه کام دشمن و بیگانه رفت...

غزل ۱۰۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مرا خود با تو چیزی در میان هست 0

غزل ۱۰۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مرا خود با تو چیزی در میان هست

مرا خود با تو چیزی در میان هستو گر نه روی زیبا در جهان هستوجودی دارم از مهرت گدازانوجودم رفت و مهرت همچنان هستمبر ظن کز سرم سودای عشقترود تا بر زمینم استخوان هستاگر پیشم نشینی دل نشانیو گر غایب شوی در دل نشان...

غزل ۱۰۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آب حیات من است خاک سر کوی دوست 0

غزل ۱۰۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آب حیات من است خاک سر کوی دوست

آب حیات من است خاک سر کوی دوستگر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوستولوله در شهر نیست جز شکن زلف یارفتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوستداروی مشتاق چیست زهر ز دست نگارمرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوستدوست به هندوی...

غزل ۱۰۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست 0

غزل ۱۰۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست

ای پیک پی خجسته که داری نشان دوستبا ما مگو به جز سخن دل نشان دوستحال از دهان دوست شنیدن چه خوش بودیا از دهان آن که شنید از دهان دوستای یار آشنا علم کاروان کجاستتا سر نهیم بر قدم ساربان دوستگر زر فدای...

غزل ۹۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – سرمست درآمد از درم دوست 0

غزل ۹۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – سرمست درآمد از درم دوست

سرمست درآمد از درم دوستلب خنده زنان چو غنچه در پوستچون دیدمش آن رخ نگاریندر خود به غلط شدم که این اوسترضوان در خلد باز کردندکز عطر مشام روح خوش بوستپیش قدمش به سر دویدمدر پای فتادمش که ای دوستیک باره به ترک ما...

غزل ۸۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بخت جوان دارد آن که با تو قرینست 0

غزل ۸۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بخت جوان دارد آن که با تو قرینست

بخت جوان دارد آن که با تو قرینستپیر نگردد که در بهشت برینستدیگر از آن جانبم نماز نباشدگر تو اشارت کنی که قبله چنینستآینه‌ای پیش آفتاب نهادستبر در آن خیمه یا شعاع جبینستگر همه عالم ز لوح فکر بشویندعشق نخواهد شدن که نقش نگینستگوشه...

غزل ۸۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست 0

غزل ۸۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست

مگر نسیم سحر بوی زلف یار منستکه راحت دل رنجور بی‌قرار منستبه خواب درنرود چشم بخت من همه عمرگرش به خواب ببینم که در کنار منستاگر معاینه بینم که قصد جان داردبه جان مضایقه با دوستان نه کار منستحقیقت آن که نه درخورد اوست...

غزل ۷۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرام است 0

غزل ۷۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرام است

بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرام استای مجلسیان راه خرابات کدام استهر کس به جهان خرمیی پیش گرفتندما را غمت ای ماه پری چهره تمام استبرخیز که در سایه سروی بنشینیمکان جا که تو بنشینی بر سرو قیام استدام دل صاحب نظرانت خم...

غزل ۷۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست 0

غزل ۷۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست

دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلستهر که ما را این نصیحت می‌کند بی‌حاصلستیار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دلستبامدادان روی او دیدن صباح مقبلستآن که در چاه زنخدانش دل بیچارگانچون ملک محبوس در زندان چاه بابلستپیش از این من دعوی پرهیزگاری کردمیباز...

غزل ۷۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – پای سرو بوستانی در گل است 0

غزل ۷۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – پای سرو بوستانی در گل است

پای سرو بوستانی در گل استسرو ما را پای معنی در دل استهر که چشمش بر چنان روی اوفتادطالعش میمون و فالش مقبل استنیکخواهانم نصیحت می‌کنندخشت بر دریا زدن بی‌حاصل استای برادر ما به گرداب اندریموان که شنعت می‌زند بر ساحل استشوق را بر...

غزل ۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است 0

غزل ۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است

دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ استز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ استبرادران طریقت نصیحتم مکنیدکه توبه در ره عشق آبگینه بر سنگ استدگر به خفیه نمی‌بایدم شراب و سماعکه نیکنامی در دین عاشقان ننگ استچه تربیت شنوم یا چه مصلحت...

غزل ۶۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – فریاد من از فراق یار است 0

غزل ۶۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – فریاد من از فراق یار است

فریاد من از فراق یار استوافغان من از غم نگار استبی روی چو ماه آن نگارینرخسارهٔ من به خون نگار استخون جگرم ز فرقت تواز دیده روانه در کنار استدرد دل من ز حد گذشته‌ستجانم ز فراق بی‌قرار استکس را ز غم من آگهی...

غزل ۶۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است 0

غزل ۶۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است

هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر استعشقبازی دگر و نفس پرستی دگر استنه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپیدیا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر استهر که در آتش عشقش نبود طاقت سوزگو به نزدیک مرو کآفت پروانه پر استگر...

غزل ۵۰۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی 0

غزل ۵۰۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفاییعهد نابستن از آن به که ببندی و نپاییدوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادمباید اول به تو گفتن که چنین خوب چراییای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانهما کجاییم در این...

غزل ۵۰۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مشتاق توام با همه جوری و جفایی 0

غزل ۵۰۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مشتاق توام با همه جوری و جفایی

مشتاق توام با همه جوری و جفاییمحبوب منی با همه جرمی و خطاییمن خود به چه ارزم که تمنای تو ورزمدر حضرت سلطان که برد نام گداییصاحب نظران لاف محبت نپسندندوان گه سپر انداختن از تیر بلاییباید که سری در نظرش هیچ نیرزدآن کس...

غزل ۵۰۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی 0

غزل ۵۰۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی

خبرت خرابتر کرد جراحت جداییچو خیال آب روشن که به تشنگان نماییتو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستیچه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیاییبشدی و دل ببردی و به دست غم سپردیشب و روز در خیالی و ندانمت کجاییدل خویش را...

غزل ۴۹۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانه 0

غزل ۴۹۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانه

می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانهای ساقی صبوحی درده می شبانهعقلم بدزد لختی چند اختیار دانشهوشم ببر زمانی تا کی غم زمانهگر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کنور تیر طعنه آید جان منش نشانهگر می به جان دهندت بستان که پیش داناز آب...

غزل ۴۹۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای یار جفا کرده پیوند بریده 0

غزل ۴۹۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای یار جفا کرده پیوند بریده

ای یار جفا کرده پیوند بریدهاین بود وفاداری و عهد تو ندیدهدر کوی تو معروفم و از روی تو محرومگرگ دهن آلوده یوسف ندریدهما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتندافسانه مجنون به لیلی نرسیدهدر خواب گزیده لب شیرین گل انداماز خواب نباشد مگر انگشت...

غزل ۴۸۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای 0

غزل ۴۸۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای

ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ایدشمن از دوست ندانسته و نشناخته‌ایمن ز فکر تو به خود نیز نمی‌پردازمنازنینا تو دل از من به که پرداخته‌ایچند شب‌ها به غم روی تو روز آوردمکه تو یک روز نپرسیده و ننواخته‌ایگفته بودم که دل از...

غزل ۴۷۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من از دست کمانداران ابرو 0

غزل ۴۷۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من از دست کمانداران ابرو

من از دست کمانداران ابرونمی‌یارم گذر کردن به هر سودو چشمم خیره ماند از روشناییندانم قرص خورشید است یا روبهشت است این که من دیدم نه رخسارکمند است آن که وی دارد نه گیسولبان لعل چون خون کبوترسواد زلف چون پر پرستونه آن سرپنجه...