دسته: ادبیات

غزل ۴۷۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای چشم تو دلفریب و جادو 0

غزل ۴۷۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای چشم تو دلفریب و جادو

ای چشم تو دلفریب و جادودر چشم تو خیره چشم آهودر چشم منی و غایب از چشمزآن چشم همی‌کنم به هر سوصد چشمه ز چشم من گشایدچون چشم برافکنم بر آن روچشمم بستی به زلف دلبندهوشم بردی به چشم جادوهر شب چو چراغ چشم...

غزل ۴۷۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین 0

غزل ۴۷۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین

صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمینعقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمینبا جوانان راه صحرا برگرفتم بامدادکودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشینگفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقارهمچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمینآستین بر دست پوشید از بهار...

غزل ۴۷۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – به است آن یا زنخ یا سیب سیمین 0

غزل ۴۷۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – به است آن یا زنخ یا سیب سیمین

به است آن یا زنخ یا سیب سیمینلب است آن یا شکر یا جان شیرینبتی دارم که چین ابروانشحکایت می‌کند بتخانه چیناز آن ساعت که دیدم گوشوارشز چشمانم بیفتاده‌ست پروینهر آن وقتی که دیدارش نبینمجهانم تیره باشد بر جهان بینبه خوابی آرزومندم ولیکنسر بی...

غزل ۴۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من 0

غزل ۴۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من

وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال منتا چه شود به عاقبت در طلب تو حال منناله زیر و زار من زارتر است هر زمانبس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال مننور ستارگان ستد روی چو آفتاب تودست نمای خلق شد قامت...

غزل ۴۶۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن 0

غزل ۴۶۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن

خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتننبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتنگدایی پادشاهی را به شوخی دوست می‌داردنه بی او می‌توان بودن نه با او می‌توان گفتنهزارم درد می‌باشد که می‌گویم نهان دارملبم با هم نمی‌آید چو غنچه روز بشکفتنز دستم بر...

غزل ۴۵۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ما نتوانیم و عشق پنجه درانداختن 0

غزل ۴۵۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ما نتوانیم و عشق پنجه درانداختن

ما نتوانیم و عشق پنجه درانداختنقوت او می‌کند بر سر ما تاختنگر دهیم ره به خویش یا نگذاری به پیشهر دو به دستت در است کشتن و بنواختنگر تو به شمشیر و تیر حمله بیاری رواستچاره ما هیچ نیست جز سپر انداختنکشتی در آب...

غزل ۴۵۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان 0

غزل ۴۵۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان

خفته خبر ندارد سر بر کنار جانانکاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانانبر عقل من بخندی گر در غمش بگریمکاین کارهای مشکل افتد به کارداناندلداده را ملامت گفتن چه سود داردمی‌باید این نصیحت کردن به دلستاناندامن ز پای برگیر ای خوبروی خوش روتا دامنت...

غزل ۴۵۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – فراق دوستانش باد و یاران 0

غزل ۴۵۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – فراق دوستانش باد و یاران

فراق دوستانش باد و یارانکه ما را دور کرد از دوستداراندلم در بند تنهایی بفرسودچو بلبل در قفس روز بهارانهلاک ما چنان مهمل گرفتندکه قتل مور در پای سوارانبه خیل هر که می‌آیم به زنهارنمی‌بینم به جز زنهارخوارانندانستم که در پایان صحبتچنین باشد وفای...

غزل ۴۵۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران 0

غزل ۴۵۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران

دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاراندو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداراننصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکشچو سیل از سر گذشت آن را چه می‌ترسانی از بارانگر آن ساقی که مستان راست هشیاران بدیدندیز توبه توبه کردندی چو من...

غزل ۴۵۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران 0

غزل ۴۵۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهارانکز سنگ گریه (ناله) خیزد روز وداع یارانهر کو شراب فرقت روزی چشیده باشدداند که سخت باشد قطع امیدوارانبا ساربان بگویید احوال آب چشممتا بر شتر نبندد محمل به روز بارانبگذاشتند ما را در دیده آب حسرتگریان چو...

غزل ۴۴۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان 0

غزل ۴۴۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان

چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمنداندل از انتظار خونین دهن از امید خندانمگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشدبه ورع خلاص یابد ز فریب چشم بنداننظری مباح کردند و هزار خون معطلدل عارفان ببردند و قرار هوشمندانسر کوی ماه...

غزل ۴۴۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آن 0

غزل ۴۴۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آن

در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آناین است که دور از لب و دندان من است آنعارض نتوان گفت که دور قمر است اینبالا نتوان خواند که سرو چمن است آندر سرو رسیده‌ست ولیکن به حقیقتاز سرو گذشته‌ست که سیمین بدن است...

غزل ۴۳۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ما گدایان خیل سلطانیم 0

غزل ۴۳۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ما گدایان خیل سلطانیم

ما گدایان خیل سلطانیمشهربند هوای جانانیمبنده را نام خویشتن نبودهر چه ما را لقب دهند آنیمگر برانند و گر ببخشایندره به جای دگر نمی‌دانیمچون دلارام می‌زند شمشیرسر ببازیم و رخ نگردانیمدوستان در هوای صحبت یارزر فشانند و ما سر افشانیممر خداوند عقل و دانش...

غزل ۳۸۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – باز از شراب دوشین در سر خمار دارم 0

غزل ۳۸۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – باز از شراب دوشین در سر خمار دارم

باز از شراب دوشین در سر خمار دارموز باغ وصل جانان گل در کنار دارمسرمست اگر به سودا برهم زنم جهانیعیبم مکن که در سر سودای یار دارمساقی بیار جامی کز زهد توبه کردممطرب بزن نوایی کز توبه عار دارمسیلاب نیستی را سر در...

غزل ۳۸۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من آن نیم که دل از مهر دوست بردارم 0

غزل ۳۸۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من آن نیم که دل از مهر دوست بردارم

من آن نیم که دل از مهر دوست بردارمو گر ز کینه دشمن به جان رسد کارمنه روی رفتنم از خاک آستانه دوستنه احتمال نشستن نه پای رفتارمکجا روم که دلم پای بند مهر کسیستسفر کنید رفیقان که من گرفتارمنه او به چشم ارادت...

غزل ۳۸۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم 0

غزل ۳۸۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم

نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرمبرفت در همه عالم به بی دلی خبرمنه بخت و دولت آنم که با تو بنشینمنه صبر و طاقت آنم که از تو درگذرممن از تو روی نخواهم به دیگری آوردکه زشت باشد هر روز قبله دگرمبلای عشق...

غزل ۳۷۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم 0

غزل ۳۷۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم

آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودمتا برفتی ز برم صورت بی‌جان بودمنه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاندکه در اندیشه اوصاف تو حیران بودمبی تو در دامن گلزار نخفتم یک شبکه نه در بادیه خار مغیلان بودمزنده می‌کرد مرا دم به دم...

غزل ۳۷۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – شکست عهد مودت نگار دلبندم 0

غزل ۳۷۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – شکست عهد مودت نگار دلبندم

شکست عهد مودت نگار دلبندمبرید مهر و وفا یار سست پیوندمبه خاک پای عزیزان که از محبت دوستدل از محبت دنیا و آخرت کندمتطاولی که تو کردی به دوستی با منمن آن به دشمن خون خوار خویش نپسندماگر چه مهر بریدی و عهد بشکستیهنوز...

غزل ۳۷۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چنان در قید مهرت پای بندم 0

غزل ۳۷۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چنان در قید مهرت پای بندم

چنان در قید مهرت پای بندمکه گویی آهوی سر در کمندمگهی بر درد بی درمان بگریمگهی بر حال بی سامان بخندممرا هوشی نماند از عشق و گوشیکه پند هوشمندان کار بندممجال صبر تنگ آمد به یک بارحدیث عشق بر صحرا فکندمنه مجنونم که دل...

غزل ۳۷۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – از در درآمدی و من از خود به در شدم 0

غزل ۳۷۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – از در درآمدی و من از خود به در شدم

از در درآمدی و من از خود به در شدمگفتی کز این جهان به جهان دگر شدمگوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوستصاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدمچون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتابمهرم به جان رسید و به عیوق بر شدمگفتم...