برچسب: حسام-الدین-سراج

غزل شمارهٔ ۱۳۹۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم 0

غزل شمارهٔ ۱۳۹۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم

زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منمگوش بنه عربده را دست منه بر دهنمچونک من از دست شدم در ره من شیشه منهور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنمزانک دلم هر نفسی دنگ خیال تو بودگر طربی در طربم...

غزل شمارهٔ ۱۳۷۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد خیال خوش که من از گلشن یار آمدم 0

غزل شمارهٔ ۱۳۷۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد خیال خوش که من از گلشن یار آمدم

آمد خیال خوش که من از گلشن یار آمدمدر چشم مست من نگر کز کوی خمار آمدمسرمایه مستی منم هم دایه هستی منمبالا منم پستی منم چون چرخ دوار آمدمآنم کز آغاز آمدم با روح دمساز آمدمبرگشتم و بازآمدم بر نقطه پرگار آمدمگفتم بیا...

غزل شمارهٔ ۶۷۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عجب آن دلبر زیبا کجا شد 0

غزل شمارهٔ ۶۷۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عجب آن دلبر زیبا کجا شد

عجب آن دلبر زیبا کجا شدعجب آن سرو خوش بالا کجا شدمیان ما چو شمعی نور می‌دادکجا شد ای عجب بی‌ما کجا شددلم چون برگ می‌لرزد همه روزکه دلبر نیم شب تنها کجا شدبرو بر ره بپرس از رهگذریانکه آن همراه جان افزا کجا...

غزل شمارهٔ ۵۹۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چه بویست این چه بویست این مگر آن یار می‌آید 0

غزل شمارهٔ ۵۹۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چه بویست این چه بویست این مگر آن یار می‌آید

چه بویست این چه بویست این مگر آن یار می‌آیدمگر آن یار گل رخسار از آن گلزار می‌آیدشبی یا پرده عودی و یا مشک عبرسودیو یا یوسف بدین زودی از آن بازار می‌آیدچه نورست این چه تابست این چه ماه و آفتابست اینمگر آن...

غزل شمارهٔ ۵۳۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رندان سلامت می‌کنند جان را غلامت می‌کنند 0

غزل شمارهٔ ۵۳۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رندان سلامت می‌کنند جان را غلامت می‌کنند

رندان سلامت می‌کنند جان را غلامت می‌کنندمستی ز جامت می‌کنند مستان سلامت می‌کننددر عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشتروز دلبران خوش باشتر مستان سلامت می‌کنندغوغای روحانی نگر سیلاب طوفانی نگرخورشید ربانی نگر مستان سلامت می‌کنندافسون مرا گوید کسی توبه ز من جوید کسیبی پا...

غزل شمارهٔ ۱۳۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در میان پرده خون عشق را گلزارها 0

غزل شمارهٔ ۱۳۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در میان پرده خون عشق را گلزارها

در میان پرده خون عشق را گلزارهاعاشقان را با جمال عشق بی‌چون کارهاعقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیستعشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارهاعقل بازاری بدید و تاجری آغاز کردعشق دیده زان سوی بازار او بازارهاای بسا منصور پنهان ز...

غزل شمارهٔ ۱۲۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ما را سفری فتاد بی‌ما 0

غزل شمارهٔ ۱۲۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ما را سفری فتاد بی‌ما

ما را سفری فتاد بی‌ماآن جا دل ما گشاد بی‌ماآن مه که ز ما نهان همی‌شدرخ بر رخ ما نهاد بی‌ماچون در غم دوست جان بدادیمما را غم او بزاد بی‌ماماییم همیشه مست بی‌میماییم همیشه شاد بی‌ماما را مکنید یاد هرگزما خود هستیم یاد...

غزل شمارهٔ ۳۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا 0

غزل شمارهٔ ۳۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا

می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجاگردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجاپیش آر نوشانوش را از بیخ برکن هوش راآن عیش بی‌روپوش را از بند هستی برگشادر مجلس ما سرخوش آ برقع ز چهره برگشازان سان که...

غزل شمارهٔ ۱۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما 0

غزل شمارهٔ ۱۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما

ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شماافتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشناگر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شودمرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هواما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموختهزان سان که...

غزل شمارهٔ ۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما 0

غزل شمارهٔ ۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما

ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ماای درشکسته جام ما ای بردریده دام ماای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ماجوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ماای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ماآتش...

غزل ۵۹۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی 0

غزل ۵۹۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی

بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالیبه کجا روم ز دستت که نمی‌دهی مجالینه ره گریز دارم نه طریق آشناییچه غم اوفتاده‌ای را که تواند احتیالیهمه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشداگر احتمال دارد به قیامت اتصالیچه خوش است در فراقی...

غزل ۵۲۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – همه عمر برندارم سر از این خمار مستی 0

غزل ۵۲۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی در ماجرا...

غزل ۴۲۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم 0

غزل ۴۲۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم

ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینمبه جز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینممن اول روز دانستم که با شیرین درافتادمکه چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینمتو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالماگر طعنه است...

غزل ۳۳۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – گر یکی از عشق برآرد خروش 0

غزل ۳۳۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – گر یکی از عشق برآرد خروش

گر یکی از عشق برآرد خروشبر سر آتش نه غریب است جوشپیرهنی گر بدرد ز اشتیاقدامن عفوش به گنه بربپوشبوی گل آورد نسیم صبابلبل بیدل ننشیند خموشمطرب اگر پرده از این ره زندبازنیایند حریفان به هوشساقی اگر باده از این خم دهدخرقه صوفی ببرد...

غزل ۳۳۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – رفتی و نمی‌شوی فراموش 0

غزل ۳۳۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – رفتی و نمی‌شوی فراموش

رفتی و نمی‌شوی فراموشمی‌آیی و می‌روم من از هوشسحر است کمان ابروانتپیوسته کشیده تا بناگوشپایت بگذار تا ببوسمچون دست نمی‌رسد به آغوشجور از قبلت مقام عدل استنیش سخنت مقابل نوشبی‌کار بود که در بهارانگویند به عندلیب مخروشدوش آن غم دل که می‌نهفتمباد سحرش ببرد...

غزل ۲۸۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – سرمست اگر درآیی عالم به هم برآید 0

غزل ۲۸۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – سرمست اگر درآیی عالم به هم برآید

سرمست اگر درآیی عالم به هم برآیدخاک وجود ما را گرد از عدم برآیدگر پرتوی ز رویت در کنج خاطر افتدخلوت نشین جان را آه از حرم برآیدگلدسته امیدی بر جان عاشقان نهتا ره روان غم را خار از قدم برآیدگفتی به کام روزی...

غزل ۲۴۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند 0

غزل ۲۴۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند

شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانندبیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانندکس نیست که پنهان نظری با تو نداردمن نیز بر آنم که همه خلق بر آننداهل نظرانند که چشمی به ارادتبا روی تو دارند و دگر بی بصرانندهر کس غم دین...

غزل ۴۷۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من از دست کمانداران ابرو 0

غزل ۴۷۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من از دست کمانداران ابرو

من از دست کمانداران ابرونمی‌یارم گذر کردن به هر سودو چشمم خیره ماند از روشناییندانم قرص خورشید است یا روبهشت است این که من دیدم نه رخسارکمند است آن که وی دارد نه گیسولبان لعل چون خون کبوترسواد زلف چون پر پرستونه آن سرپنجه...

غزل ۴۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من 0

غزل ۴۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من

وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال منتا چه شود به عاقبت در طلب تو حال منناله زیر و زار من زارتر است هر زمانبس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال مننور ستارگان ستد روی چو آفتاب تودست نمای خلق شد قامت...

غزل ۳۴۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ساقی بده آن شراب گلرنگ 0

غزل ۳۴۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ساقی بده آن شراب گلرنگ

ساقی بده آن شراب گلرنگمطرب بزن آن نوای بر چنگکز زهد ندیده‌ام فتوحیتا کی زنم آبگینه بر سنگخون شد دل من ندیده کامیالا که برفت نام با ننگعشق آمد و عقل همچو بادیرفت از بر من هزار فرسنگای زاهد خرقه پوش تا کیبا عاشق...