برچسب: دیوان-اشعار

غزل ۶۰۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی 0

غزل ۶۰۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی

ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمیسرگران از خواب و سرمست از شرابت دیدمیروز روشن دست دادی در شب تاریک هجرگر سحرگه روی همچون آفتابت دیدمیگر مرا عشقت به سختی کشت سهل است این قدرکاش کاندک مایه نرمی در خطابت دیدمیدر چکانیدی قلم...

غزل ۵۹۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی 0

غزل ۵۹۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالیالا بر آن که دارد با دلبری وصالیدانی کدام دولت در وصف می‌نیایدچشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالیخرم تنی که محبوب از در فرازش آیدچون رزق نیکبختان بی محنت سؤالیهمچون دو مغز بادام اندر یکی خزینهبا...

غزل ۵۹۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی 0

غزل ۵۹۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی

بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالیبه کجا روم ز دستت که نمی‌دهی مجالینه ره گریز دارم نه طریق آشناییچه غم اوفتاده‌ای را که تواند احتیالیهمه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشداگر احتمال دارد به قیامت اتصالیچه خوش است در فراقی...

غزل ۵۹۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی 0

غزل ۵۹۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی

عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکییا چو بود اندر دلم کمتر فزودی کاشکیآزمودم درد و داغ عشق باری صد هزارهمچو من معشوقه یک ره آزمودی کاشکینغنویدم زان خیالش را نمی‌بینم به خوابدیده گریان من یک شب غنودی کاشکیاز چه ننماید به من دیدار...

غزل ۵۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری 0

غزل ۵۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری

تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داریکه جمال سرو بستان و کمال ماه داریدر کس نمی‌گشایم که به خاطرم درآیدتو به اندرون جان آی که جایگاه داریملکی مهی ندانم به چه کنیتت بخوانمبه کدام جنس گویم که تو اشتباه داریبر کس نمی‌توانم به...

غزل ۵۶۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خوش بود یاری و یاری بر کنار سبزه زاری 0

غزل ۵۶۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خوش بود یاری و یاری بر کنار سبزه زاری

خوش بود یاری و یاری بر کنار سبزه زاریمهربانان روی بر هم وز حسودان برکناریهر که را با دلستانی عیش می‌افتد زمانیگو غنیمت دان که دیگر دیر دیر افتد شکاریراحت جان است رفتن با دلارامی به صحراعین درمان است گفتن درد دل با غمگساریهر...

غزل ۵۵۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چون است حال بستان ای باد نوبهاری 0

غزل ۵۵۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چون است حال بستان ای باد نوبهاری

چون است حال بستان ای باد نوبهاریکز بلبلان برآمد فریاد بی‌قراریای گنج نوشدارو با خستگان نگه کنمرهم به دست و ما را مجروح می‌گذارییا خلوتی برآور یا برقعی فرو هلور نه به شکل شیرین شور از جهان برآریهر ساعت از لطیفی رویت عرق برآردچون...

غزل ۵۵۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – روی گشاده ای صنم طاقت خلق می‌بری 0

غزل ۵۵۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – روی گشاده ای صنم طاقت خلق می‌بری

روی گشاده ای صنم طاقت خلق می‌بریچون پس پرده می‌روی پرده صبر می‌دریحور بهشت خوانمت ماه تمام گویمتکآدمیی ندیده‌ام چون تو پری به دلبریآینه را تو داده‌ای پرتو روی خویشتنور نه چه زهره داشتی در نظرت برابرینسخه چشم و ابرویت پیش نگارگر برمگویمش این...

غزل ۵۴۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بخت آیینه ندارم که در او می‌نگری 0

غزل ۵۴۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بخت آیینه ندارم که در او می‌نگری

بخت آیینه ندارم که در او می‌نگریخاک بازار نیرزم که بر او می‌گذریمن چنان عاشق رویت که ز خود بی‌خبرمتو چنان فتنه خویشی که ز ما بی‌خبریبه چه ماننده کنم در همه آفاق تو راکآنچه در وهم من آید تو از آن خوبتریبرقع از...

غزل ۱۱۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – جان ندارد هر که جانانیش نیست 0

غزل ۱۱۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – جان ندارد هر که جانانیش نیست

جان ندارد هر که جانانیش نیستتنگ عیشست آن که بستانیش نیستهر که را صورت نبندد سر عشقصورتی دارد ولی جانیش نیستگر دلی داری به دلبندی بدهضایع آن کشور که سلطانیش نیستکامران آن دل که محبوبیش هستنیکبخت آن سر که سامانیش نیستچشم نابینا زمین و...

غزل ۵۳۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی 0

غزل ۵۳۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی

مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردیبه زیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردیقلم بر بی‌دلان گفتی نخواهم راند و هم راندیجفا بر عاشقان گفتی نخواهم کرد و هم کردیبدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتیسگم خواندی و خشنودم جزاک الله...

غزل ۵۲۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – همه عمر برندارم سر از این خمار مستی 0

غزل ۵۲۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

همه عمر برندارم سر از این خمار مستیکه هنوز من نبودم که تو در دلم نشستیتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتددگران روند و آیند و تو همچنان که هستیچه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکنتو چو روی باز کردی در ماجرا...

غزل ۵۱۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای حسن خط از دفتر اخلاق تو بابی 0

غزل ۵۱۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای حسن خط از دفتر اخلاق تو بابی

ای حسن خط از دفتر اخلاق تو بابیشیرینی از اوصاف تو حرفی ز کتابیاز بوی تو در تاب شود آهوی مشکینگر باز کنند از شکن زلف تو تابیبر دیده صاحب نظران خواب ببستیترسی که ببینند خیال تو به خوابیاز خنده شیرین نمکدان دهانتخون می‌رود...

غزل ۵۱۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی 0

غزل ۵۱۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی

هر کس به تماشایی رفتند به صحراییما را که تو منظوری خاطر نرود جایییا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داندهر کاو به وجود خود دارد ز تو پرواییدیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ستکآنجا نتواند رفت اندیشه داناییامید تو بیرون برد از دل همه امیدیسودای تو...

غزل ۴۳۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بگذار تا مقابل روی تو بگذریم 0

غزل ۴۳۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

بگذار تا مقابل روی تو بگذریمدزدیده در شمایل خوب تو بنگریمشوق است در جدایی و جور است در نظرهم جور به که طاقت شوقت نیاوریمروی ار به روی ما نکنی حکم از آن توستبازآ که روی در قدمانت بگستریمما را سریست با تو که...

غزل ۴۳۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ما به روی دوستان از بوستان آسوده‌ایم 0

غزل ۴۳۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ما به روی دوستان از بوستان آسوده‌ایم

ما به روی دوستان از بوستان آسوده‌ایمگر بهار آید وگر باد خزان آسوده‌ایمسروبالایی که مقصود است اگر حاصل شودسرو اگر هرگز نباشد در جهان آسوده‌ایمگر به صحرا دیگران از بهر عشرت می‌روندما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده‌ایمهر چه در دنیا و...

غزل ۴۳۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ما دگر کس نگرفتیم به جای تو ندیم 0

غزل ۴۳۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ما دگر کس نگرفتیم به جای تو ندیم

ما دگر کس نگرفتیم به جای تو ندیمالله الله تو فراموش مکن عهد قدیمهر یک از دایره جمع به راهی رفتندما بماندیم و خیال تو به یک جای مقیمباغبان گر نگشاید در درویش به باغآخر از باغ بیاید بر درویش نسیمگر نسیم سحر از...

غزل ۴۱۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آن دوست که من دارم وان یار که من دانم 0

غزل ۴۱۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آن دوست که من دارم وان یار که من دانم

آن دوست که من دارم وان یار که من دانمشیرین دهنی دارد دور از لب و دندانمبخت این نکند با من کان شاخ صنوبر رابنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانمای روی دلارایت مجموعه زیباییمجموع چه غم دارد از من که پریشانمدریاب که نقشی...

غزل ۴۲۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم 0

غزل ۴۲۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینمدلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینمدمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آیددمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینممرا رازیست اندر دل به خون دیده پروردهولیکن با که گویم راز چون...

غزل ۴۲۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم 0

غزل ۴۲۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم

ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینمبه جز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینممن اول روز دانستم که با شیرین درافتادمکه چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینمتو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالماگر طعنه است...