برچسب: دیوان-اشعار

غزل ۲۲۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آخر ای سنگدل سیم زنخدان تا چند 0

غزل ۲۲۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آخر ای سنگدل سیم زنخدان تا چند

آخر ای سنگدل سیم زنخدان تا چندتو ز ما فارغ و ما از تو پریشان تا چندخار در پای گل از دور به حسرت دیدنتشنه بازآمدن از چشمه حیوان تا چندگوش در گفتن شیرین تو واله تا کیچشم در منظر مطبوع تو حیران تا...

غزل ۱۰۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست 0

غزل ۱۰۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست

بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هستبگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هستروا بود که چنین بی‌حساب دل ببریمکن که مظلمه خلق را جزایی هستتوانگران را عیبی نباشد ار وقتینظر کنند که در کوی ما گدایی هستبه کام دشمن و بیگانه رفت...

غزل ۱۰۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آب حیات من است خاک سر کوی دوست 0

غزل ۱۰۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آب حیات من است خاک سر کوی دوست

آب حیات من است خاک سر کوی دوستگر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوستولوله در شهر نیست جز شکن زلف یارفتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوستداروی مشتاق چیست زهر ز دست نگارمرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوستدوست به هندوی...

غزل ۱۰۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست 0

غزل ۱۰۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست

ای پیک پی خجسته که داری نشان دوستبا ما مگو به جز سخن دل نشان دوستحال از دهان دوست شنیدن چه خوش بودیا از دهان آن که شنید از دهان دوستای یار آشنا علم کاروان کجاستتا سر نهیم بر قدم ساربان دوستگر زر فدای...

غزل ۹۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – سرمست درآمد از درم دوست 0

غزل ۹۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – سرمست درآمد از درم دوست

سرمست درآمد از درم دوستلب خنده زنان چو غنچه در پوستچون دیدمش آن رخ نگاریندر خود به غلط شدم که این اوسترضوان در خلد باز کردندکز عطر مشام روح خوش بوستپیش قدمش به سر دویدمدر پای فتادمش که ای دوستیک باره به ترک ما...

غزل ۸۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست 0

غزل ۸۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست

مگر نسیم سحر بوی زلف یار منستکه راحت دل رنجور بی‌قرار منستبه خواب درنرود چشم بخت من همه عمرگرش به خواب ببینم که در کنار منستاگر معاینه بینم که قصد جان داردبه جان مضایقه با دوستان نه کار منستحقیقت آن که نه درخورد اوست...

غزل ۷۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرام است 0

غزل ۷۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرام است

بر من که صبوحی زده‌ام خرقه حرام استای مجلسیان راه خرابات کدام استهر کس به جهان خرمیی پیش گرفتندما را غمت ای ماه پری چهره تمام استبرخیز که در سایه سروی بنشینیمکان جا که تو بنشینی بر سرو قیام استدام دل صاحب نظرانت خم...

غزل ۷۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست 0

غزل ۷۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست

دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلستهر که ما را این نصیحت می‌کند بی‌حاصلستیار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دلستبامدادان روی او دیدن صباح مقبلستآن که در چاه زنخدانش دل بیچارگانچون ملک محبوس در زندان چاه بابلستپیش از این من دعوی پرهیزگاری کردمیباز...

غزل ۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است 0

غزل ۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است

دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ استز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ استبرادران طریقت نصیحتم مکنیدکه توبه در ره عشق آبگینه بر سنگ استدگر به خفیه نمی‌بایدم شراب و سماعکه نیکنامی در دین عاشقان ننگ استچه تربیت شنوم یا چه مصلحت...

غزل ۶۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – فریاد من از فراق یار است 0

غزل ۶۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – فریاد من از فراق یار است

فریاد من از فراق یار استوافغان من از غم نگار استبی روی چو ماه آن نگارینرخسارهٔ من به خون نگار استخون جگرم ز فرقت تواز دیده روانه در کنار استدرد دل من ز حد گذشته‌ستجانم ز فراق بی‌قرار استکس را ز غم من آگهی...

غزل ۶۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است 0

غزل ۶۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است

هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر استعشقبازی دگر و نفس پرستی دگر استنه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپیدیا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر استهر که در آتش عشقش نبود طاقت سوزگو به نزدیک مرو کآفت پروانه پر استگر...

غزل ۵۰۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مشتاق توام با همه جوری و جفایی 0

غزل ۵۰۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مشتاق توام با همه جوری و جفایی

مشتاق توام با همه جوری و جفاییمحبوب منی با همه جرمی و خطاییمن خود به چه ارزم که تمنای تو ورزمدر حضرت سلطان که برد نام گداییصاحب نظران لاف محبت نپسندندوان گه سپر انداختن از تیر بلاییباید که سری در نظرش هیچ نیرزدآن کس...

غزل ۵۰۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی 0

غزل ۵۰۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی

خبرت خرابتر کرد جراحت جداییچو خیال آب روشن که به تشنگان نماییتو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستیچه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیاییبشدی و دل ببردی و به دست غم سپردیشب و روز در خیالی و ندانمت کجاییدل خویش را...

غزل ۴۹۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای یار جفا کرده پیوند بریده 0

غزل ۴۹۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای یار جفا کرده پیوند بریده

ای یار جفا کرده پیوند بریدهاین بود وفاداری و عهد تو ندیدهدر کوی تو معروفم و از روی تو محرومگرگ دهن آلوده یوسف ندریدهما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتندافسانه مجنون به لیلی نرسیدهدر خواب گزیده لب شیرین گل انداماز خواب نباشد مگر انگشت...

غزل ۴۸۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای 0

غزل ۴۸۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای

ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ایدشمن از دوست ندانسته و نشناخته‌ایمن ز فکر تو به خود نیز نمی‌پردازمنازنینا تو دل از من به که پرداخته‌ایچند شب‌ها به غم روی تو روز آوردمکه تو یک روز نپرسیده و ننواخته‌ایگفته بودم که دل از...

غزل ۴۷۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین 0

غزل ۴۷۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین

صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمینعقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمینبا جوانان راه صحرا برگرفتم بامدادکودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشینگفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقارهمچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمینآستین بر دست پوشید از بهار...

غزل ۴۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من 0

غزل ۴۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من

وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال منتا چه شود به عاقبت در طلب تو حال منناله زیر و زار من زارتر است هر زمانبس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال مننور ستارگان ستد روی چو آفتاب تودست نمای خلق شد قامت...

غزل ۴۶۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن 0

غزل ۴۶۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن

خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتننبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتنگدایی پادشاهی را به شوخی دوست می‌داردنه بی او می‌توان بودن نه با او می‌توان گفتنهزارم درد می‌باشد که می‌گویم نهان دارملبم با هم نمی‌آید چو غنچه روز بشکفتنز دستم بر...

غزل ۴۵۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ما نتوانیم و عشق پنجه درانداختن 0

غزل ۴۵۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ما نتوانیم و عشق پنجه درانداختن

ما نتوانیم و عشق پنجه درانداختنقوت او می‌کند بر سر ما تاختنگر دهیم ره به خویش یا نگذاری به پیشهر دو به دستت در است کشتن و بنواختنگر تو به شمشیر و تیر حمله بیاری رواستچاره ما هیچ نیست جز سپر انداختنکشتی در آب...

غزل ۴۵۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان 0

غزل ۴۵۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان

خفته خبر ندارد سر بر کنار جانانکاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانانبر عقل من بخندی گر در غمش بگریمکاین کارهای مشکل افتد به کارداناندلداده را ملامت گفتن چه سود داردمی‌باید این نصیحت کردن به دلستاناندامن ز پای برگیر ای خوبروی خوش روتا دامنت...