برچسب: دیوان-اشعار

غزل ۴۵۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – فراق دوستانش باد و یاران 0

غزل ۴۵۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – فراق دوستانش باد و یاران

فراق دوستانش باد و یارانکه ما را دور کرد از دوستداراندلم در بند تنهایی بفرسودچو بلبل در قفس روز بهارانهلاک ما چنان مهمل گرفتندکه قتل مور در پای سوارانبه خیل هر که می‌آیم به زنهارنمی‌بینم به جز زنهارخوارانندانستم که در پایان صحبتچنین باشد وفای...

غزل ۴۵۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران 0

غزل ۴۵۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهارانکز سنگ گریه (ناله) خیزد روز وداع یارانهر کو شراب فرقت روزی چشیده باشدداند که سخت باشد قطع امیدوارانبا ساربان بگویید احوال آب چشممتا بر شتر نبندد محمل به روز بارانبگذاشتند ما را در دیده آب حسرتگریان چو...

غزل ۴۴۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آن 0

غزل ۴۴۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آن

در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آناین است که دور از لب و دندان من است آنعارض نتوان گفت که دور قمر است اینبالا نتوان خواند که سرو چمن است آندر سرو رسیده‌ست ولیکن به حقیقتاز سرو گذشته‌ست که سیمین بدن است...

غزل ۳۸۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – باز از شراب دوشین در سر خمار دارم 0

غزل ۳۸۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – باز از شراب دوشین در سر خمار دارم

باز از شراب دوشین در سر خمار دارموز باغ وصل جانان گل در کنار دارمسرمست اگر به سودا برهم زنم جهانیعیبم مکن که در سر سودای یار دارمساقی بیار جامی کز زهد توبه کردممطرب بزن نوایی کز توبه عار دارمسیلاب نیستی را سر در...

غزل ۳۸۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من آن نیم که دل از مهر دوست بردارم 0

غزل ۳۸۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من آن نیم که دل از مهر دوست بردارم

من آن نیم که دل از مهر دوست بردارمو گر ز کینه دشمن به جان رسد کارمنه روی رفتنم از خاک آستانه دوستنه احتمال نشستن نه پای رفتارمکجا روم که دلم پای بند مهر کسیستسفر کنید رفیقان که من گرفتارمنه او به چشم ارادت...

غزل ۳۸۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم 0

غزل ۳۸۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم

نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرمبرفت در همه عالم به بی دلی خبرمنه بخت و دولت آنم که با تو بنشینمنه صبر و طاقت آنم که از تو درگذرممن از تو روی نخواهم به دیگری آوردکه زشت باشد هر روز قبله دگرمبلای عشق...

غزل ۳۷۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – شکست عهد مودت نگار دلبندم 0

غزل ۳۷۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – شکست عهد مودت نگار دلبندم

شکست عهد مودت نگار دلبندمبرید مهر و وفا یار سست پیوندمبه خاک پای عزیزان که از محبت دوستدل از محبت دنیا و آخرت کندمتطاولی که تو کردی به دوستی با منمن آن به دشمن خون خوار خویش نپسندماگر چه مهر بریدی و عهد بشکستیهنوز...

غزل ۳۷۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چنان در قید مهرت پای بندم 0

غزل ۳۷۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چنان در قید مهرت پای بندم

چنان در قید مهرت پای بندمکه گویی آهوی سر در کمندمگهی بر درد بی درمان بگریمگهی بر حال بی سامان بخندممرا هوشی نماند از عشق و گوشیکه پند هوشمندان کار بندممجال صبر تنگ آمد به یک بارحدیث عشق بر صحرا فکندمنه مجنونم که دل...

غزل ۳۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من از آن روز که در بند توام آزادم 0

غزل ۳۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من از آن روز که در بند توام آزادم

من از آن روز که در بند توام آزادمپادشاهم که به دست تو اسیر افتادمهمه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکنددر من از بس که به دیدار عزیزت شادمخرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبتتا بیایند عزیزان به مبارک بادممن که در هیچ مقامی...

غزل ۳۶۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – روزگاریست که سودازده روی توام 0

غزل ۳۶۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – روزگاریست که سودازده روی توام

روزگاریست که سودازده روی توامخوابگه نیست مگر خاک سر کوی توامبه دو چشم تو که شوریده‌تر از بخت من استکه به روی تو من آشفته‌تر از موی توامنقد هر عقل که در کیسه پندارم بودکمتر از هیچ برآمد به ترازوی توامهمدمی نیست که گوید...

غزل ۳۵۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام 0

غزل ۳۵۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام

چو بلبل سحری برگرفت نوبت بامز توبه خانه تنهایی آمدم بر بامنگاه می‌کنم از پیش رایت خورشیدکه می‌برد به افق پرچم سپاه ظلامبیاض روز برآمد چو از دواج سیاهبرهنه بازنشیند یکی سپیداندامدلم به عشق گرفتار و جان به مهر گرودرآمد از درم آن دلفریب...

غزل ۳۵۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم 0

غزل ۳۵۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم

جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدمصانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدمخورشید بر سرو روان دیگر ندیدم در جهانوصفت نگنجد در بیان نامت نیاید در قلمگفتم چو طاووسی مگر عضوی ز عضوی خوبترمی‌بینمت چون نیشکر شیرینی از سر تا قدمچندان...

غزل ۳۴۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال 0

غزل ۳۴۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال

جزای آن که نگفتیم شکر روز وصالشب فراق نخفتیم لاجرم ز خیالبدار یک نفس ای قائد این زمام جمالکه دیده سیر نمی‌گردد از نظر به جمالدگر به گوش فراموش عهد سنگین دلپیام ما که رساند مگر نسیم شمالبه تیغ هندی دشمن قتال می‌نکندچنان که...

غزل ۳۴۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل 0

غزل ۳۴۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل

گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دلگل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گلایا باد سحرگاهی گر این شب روز می‌خواهیاز آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محملگر او سرپنجه بگشاید که عاشق می‌کشم شایدهزارش صید پیش آید به خون خویش...

غزل ۳۴۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ساقی بده آن شراب گلرنگ 0

غزل ۳۴۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ساقی بده آن شراب گلرنگ

ساقی بده آن شراب گلرنگمطرب بزن آن نوای بر چنگکز زهد ندیده‌ام فتوحیتا کی زنم آبگینه بر سنگخون شد دل من ندیده کامیالا که برفت نام با ننگعشق آمد و عقل همچو بادیرفت از بر من هزار فرسنگای زاهد خرقه پوش تا کیبا عاشق...

غزل ۲۲۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – حسن تو دایم بدین قرار نماند 0

غزل ۲۲۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – حسن تو دایم بدین قرار نماند

حسن تو دایم بدین قرار نماندمست تو جاوید در خمار نماندای گل خندان نوشکفته نگه دارخاطر بلبل که نوبهار نماندحسن دلاویز پنجه‌ایست نگارینتا به قیامت بر او نگار نماندعاقبت از ما غبار ماند زنهارتا ز تو بر خاطری غبار نماندپار گذشت آن چه دیدی...

غزل ۲۱۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آن را که غمی چون غم من نیست چه داند 0

غزل ۲۱۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آن را که غمی چون غم من نیست چه داند

آن را که غمی چون غم من نیست چه داندکز شوق توام دیده چه شب می‌گذراندوقت است اگر از پای درآیم که همه عمرباری نکشیدم که به هجران تو ماندسوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرسکاندوه دل سوختگان سوخته دانددیوانه گرش پند دهی کار...

غزل ۲۰۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تو را نادیدن ما غم نباشد 0

غزل ۲۰۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تو را نادیدن ما غم نباشد

تو را نادیدن ما غم نباشدکه در خیلت به از ما کم نباشدمن از دست تو در عالم نهم رویولیکن چون تو در عالم نباشدعجب گر در چمن برپای خیزیکه سرو راست پیشت خم نباشدمبادا در جهان دلتنگ روییکه رویت بیند و خرم نباشدمن...

غزل ۱۹۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تا حال منت خبر نباشد 0

غزل ۱۹۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تا حال منت خبر نباشد

تا حال منت خبر نباشددر کار منت نظر نباشدتا قوت صبر بود کردیمدیگر چه کنیم اگر نباشدآیین وفا و مهربانیدر شهر شما مگر نباشدگویند نظر چرا نبستیتا مشغله و خطر نباشدای خواجه برو که جهد انسانبا تیر قضا سپر نباشداین شور که در سر...

غزل ۱۸۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد 0

غزل ۱۸۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد

هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزدوین طبع که من دارم با عقل نیامیزدآن کس که دلی دارد آراسته معنیگر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزدگر سیل عقاب آید شوریده نیندیشدور تیر بلا بارد دیوانه نپرهیزدآخر نه منم تنها در بادیه سوداعشق لب...