برچسب: سالار-عقیلی

غزل شمارهٔ ۱۳۴۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رفت عمرم در سر سودای دل 0

غزل شمارهٔ ۱۳۴۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رفت عمرم در سر سودای دل

رفت عمرم در سر سودای دلوز غم دل نیستم پروای دلدل به قصد جان من برخاستهمن نشسته تا چه باشد رای دلدل ز حلقه دین گریزد زانک هستحلقه زلفین خوبان جای دلگرد او گردم که دل را گرد کردکو رسد فریادم از غوغای دلخواب...

غزل شمارهٔ ۱۲۰۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس 0

غزل شمارهٔ ۱۲۰۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس

حال ما بی‌آن مه زیبا مپرسآنچ رفت از عشق او بر ما مپرسزیر و بالا از رخش پرنور بینز اهتزاز آن قد و بالا مپرسگوهر اشکم نگر از رشک عشقوز صفا و موج آن دریا مپرسدر میان خون ما پا درمنههیچم از صفرا و...

غزل شمارهٔ ۶۴۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بار دگر آن مست به بازار درآمد 0

غزل شمارهٔ ۶۴۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بار دگر آن مست به بازار درآمد

بار دگر آن مست به بازار درآمدوان سرده مخمور به خمار درآمدسرهای درختان همه پربار چرا شدکان بلبل خوش لحن به تکرار درآمدیک حمله دیگر همه در رقص درآییممستانه و یارانه که آن یار درآمدیک حمله دیگر همه دامن بگشاییمکز بهر نثار آن شه...

غزل شمارهٔ ۶۳۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید 0

غزل شمارهٔ ۶۳۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید

بمیرید بمیرید در این عشق بمیریددر این عشق چو مردید همه روح پذیریدبمیرید بمیرید و زین مرگ مترسیدکز این خاک برآیید سماوات بگیریدبمیرید بمیرید و زین نفس ببریدکه این نفس چو بندست و شما همچو اسیریدیکی تیشه بگیرید پی حفره زندانچو زندان بشکستید همه...

غزل شمارهٔ ۵۲۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند 0

غزل شمارهٔ ۵۲۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند

گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زندوین عالم بی‌اصل را چون ذره‌ها برهم زندعالم همه دریا شود دریا ز هیبت لا شودآدم نماند و آدمی گر خویش با آدم زنددودی برآید از فلک نی خلق ماند نی ملکزان دود ناگه آتشی...

غزل شمارهٔ ۴۲۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در دل و جان خانه کردی عاقبت 0

غزل شمارهٔ ۴۲۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در دل و جان خانه کردی عاقبت

در دل و جان خانه کردی عاقبتهر دو را دیوانه کردی عاقبتآمدی کاتش در این عالم زنیوانگشتی تا نکردی عاقبتای ز عشقت عالمی ویران شدهقصد این ویرانه کردی عاقبتمن تو را مشغول می‌کردم دلایاد آن افسانه کردی عاقبتعشق را بی‌خویش بردی در حرمعقل را...

غزل شمارهٔ ۳۹۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست 0

غزل شمارهٔ ۳۹۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست

مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدستوان حیات باصفای باوفا مست آمدستگر لباس قهر پوشد چون شرر بشناسمشکو بدین شیوه بر ما بارها مست آمدستآب ما را گر بریزد ور سبو را بشکندای برادر دم مزن کاین دم سقا مست آمدستمی‌فریبم مست...

غزل شمارهٔ ۳۹۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست 0

غزل شمارهٔ ۳۹۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست

ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مستمیر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مستباغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و شدباغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مستآسمانا چند گردی گردش عنصر ببینآب مست و باد مست و...

غزل شمارهٔ ۳۲۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمت 0

غزل شمارهٔ ۳۲۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمت

آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمتبی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمتآمده‌ام بهار خوش پیش تو ای درخت گلتا که کنار گیرمت خوش خوش و می‌فشانمتآمده‌ام که تا تو را جلوه دهم در این سراهمچو دعای عاشقان فوق فلک...

غزل شمارهٔ ۲۴۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو جان و جهانی کریما مرا 0

غزل شمارهٔ ۲۴۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو جان و جهانی کریما مرا

تو جان و جهانی کریما مراچه جان و جهان از کجا تا کجاکه جان خود چه باشد بر عاشقانجهان خود چه باشد بر اولیانه بر پشت گاویست جمله زمینکه در مرغزار تو دارد چرادر آن کاروانی که کل زمینیکی گاوبارست و تو ره نمادر...

غزل شمارهٔ ۱۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را 0

غزل شمارهٔ ۱۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را

ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش راباخویش کن بی‌خویش را چیزی بده درویش راتشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق رابر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش رابا روی همچون ماه خود با لطف مسکین خواه خودما را تو کن همراه...

غزل شمارهٔ ۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها 0

غزل شمارهٔ ۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها

ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتهاای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌هاامروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدیبر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خداخورشید را حاجب تویی اومید را واجب توییمطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدادر سینه‌ها برخاسته اندیشه را آراستههم خویش حاجت...

غزل ۶۰۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی 0

غزل ۶۰۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی

کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منییک نفس از درون من خیمه به در نمی‌زنیمهرگیاه عهد من تازه‌تر است هر زمانور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنیکس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درممقبل هر دو عالمم گر تو...

غزل ۶۰۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی 0

غزل ۶۰۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی

ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمیسرگران از خواب و سرمست از شرابت دیدمیروز روشن دست دادی در شب تاریک هجرگر سحرگه روی همچون آفتابت دیدمیگر مرا عشقت به سختی کشت سهل است این قدرکاش کاندک مایه نرمی در خطابت دیدمیدر چکانیدی قلم...

غزل ۴۳۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بگذار تا مقابل روی تو بگذریم 0

غزل ۴۳۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

بگذار تا مقابل روی تو بگذریمدزدیده در شمایل خوب تو بنگریمشوق است در جدایی و جور است در نظرهم جور به که طاقت شوقت نیاوریمروی ار به روی ما نکنی حکم از آن توستبازآ که روی در قدمانت بگستریمما را سریست با تو که...

غزل ۴۰۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – غم زمانه خورم یا فراق یار کشم 0

غزل ۴۰۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – غم زمانه خورم یا فراق یار کشم

غم زمانه خورم یا فراق یار کشمبه طاقتی که ندارم کدام بار کشمنه قوتی که توانم کناره جستن از اونه قدرتی که به شوخیش در کنار کشمنه دست صبر که در آستین عقل برمنه پای عقل که در دامن قرار کشمز دوستان به جفا...

غزل ۴۰۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم 0

غزل ۴۰۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم

یک روز به شیدایی در زلف تو آویزمزان دو لب شیرینت صد شور برانگیزمگر قصد جفا داری اینک من و اینک سرور راه وفا داری جان در قدمت ریزمبس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شدمن بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزمسیم دل...

غزل ۳۹۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من اگر نظر حرام است بسی گناه دارم 0

غزل ۳۹۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من اگر نظر حرام است بسی گناه دارم

من اگر نظر حرام است بسی گناه دارمچه کنم نمی‌توانم که نظر نگاه دارمستم از کسیست بر من که ضرورت است بردننه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارمنه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستننه مقام ایستادن نه گریزگاه دارمنه اگر همی‌نشینم نظری کند...

غزل ۱۱۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست 0

غزل ۱۱۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست

مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هستیا شب و روز به جز فکر توام کاری هستبه کمند سر زلفت نه من افتادم و بسکه به هر حلقه موییت گرفتاری هستگر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیستدر و دیوار...

غزل ۱۰۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مرا خود با تو چیزی در میان هست 0

غزل ۱۰۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مرا خود با تو چیزی در میان هست

مرا خود با تو چیزی در میان هستو گر نه روی زیبا در جهان هستوجودی دارم از مهرت گدازانوجودم رفت و مهرت همچنان هستمبر ظن کز سرم سودای عشقترود تا بر زمینم استخوان هستاگر پیشم نشینی دل نشانیو گر غایب شوی در دل نشان...