برچسب: سالار-عقیلی

غزل ۷۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – پای سرو بوستانی در گل است 0

غزل ۷۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – پای سرو بوستانی در گل است

پای سرو بوستانی در گل استسرو ما را پای معنی در دل استهر که چشمش بر چنان روی اوفتادطالعش میمون و فالش مقبل استنیکخواهانم نصیحت می‌کنندخشت بر دریا زدن بی‌حاصل استای برادر ما به گرداب اندریموان که شنعت می‌زند بر ساحل استشوق را بر...

غزل ۴۸۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای 0

غزل ۴۸۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای

ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ایدشمن از دوست ندانسته و نشناخته‌ایمن ز فکر تو به خود نیز نمی‌پردازمنازنینا تو دل از من به که پرداخته‌ایچند شب‌ها به غم روی تو روز آوردمکه تو یک روز نپرسیده و ننواخته‌ایگفته بودم که دل از...

غزل ۴۷۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من از دست کمانداران ابرو 0

غزل ۴۷۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – من از دست کمانداران ابرو

من از دست کمانداران ابرونمی‌یارم گذر کردن به هر سودو چشمم خیره ماند از روشناییندانم قرص خورشید است یا روبهشت است این که من دیدم نه رخسارکمند است آن که وی دارد نه گیسولبان لعل چون خون کبوترسواد زلف چون پر پرستونه آن سرپنجه...

غزل ۴۷۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای چشم تو دلفریب و جادو 0

غزل ۴۷۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای چشم تو دلفریب و جادو

ای چشم تو دلفریب و جادودر چشم تو خیره چشم آهودر چشم منی و غایب از چشمزآن چشم همی‌کنم به هر سوصد چشمه ز چشم من گشایدچون چشم برافکنم بر آن روچشمم بستی به زلف دلبندهوشم بردی به چشم جادوهر شب چو چراغ چشم...

غزل ۴۷۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین 0

غزل ۴۷۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین

صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمینعقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمینبا جوانان راه صحرا برگرفتم بامدادکودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشینگفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقارهمچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمینآستین بر دست پوشید از بهار...

غزل ۴۷۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – به است آن یا زنخ یا سیب سیمین 0

غزل ۴۷۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – به است آن یا زنخ یا سیب سیمین

به است آن یا زنخ یا سیب سیمینلب است آن یا شکر یا جان شیرینبتی دارم که چین ابروانشحکایت می‌کند بتخانه چیناز آن ساعت که دیدم گوشوارشز چشمانم بیفتاده‌ست پروینهر آن وقتی که دیدارش نبینمجهانم تیره باشد بر جهان بینبه خوابی آرزومندم ولیکنسر بی...

غزل ۴۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من 0

غزل ۴۷۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من

وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال منتا چه شود به عاقبت در طلب تو حال منناله زیر و زار من زارتر است هر زمانبس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال مننور ستارگان ستد روی چو آفتاب تودست نمای خلق شد قامت...

غزل ۴۴۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آن 0

غزل ۴۴۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آن

در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آناین است که دور از لب و دندان من است آنعارض نتوان گفت که دور قمر است اینبالا نتوان خواند که سرو چمن است آندر سرو رسیده‌ست ولیکن به حقیقتاز سرو گذشته‌ست که سیمین بدن است...

غزل ۳۶۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – روزگاریست که سودازده روی توام 0

غزل ۳۶۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – روزگاریست که سودازده روی توام

روزگاریست که سودازده روی توامخوابگه نیست مگر خاک سر کوی توامبه دو چشم تو که شوریده‌تر از بخت من استکه به روی تو من آشفته‌تر از موی توامنقد هر عقل که در کیسه پندارم بودکمتر از هیچ برآمد به ترازوی توامهمدمی نیست که گوید...

غزل ۳۶۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام 0

غزل ۳۶۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام

مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغامتو مستریح و به افسوس می‌رود ایامشبی نپرسی و روزی که دوستدارانمچگونه شب به سحر می‌برند و روز به شامببردی از دل من مهر هر کجا صنمیستمرا که قبله گرفتم چه کار با اصنامبه کام...

غزل ۳۵۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام 0

غزل ۳۵۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چو بلبل سحری برگرفت نوبت بام

چو بلبل سحری برگرفت نوبت بامز توبه خانه تنهایی آمدم بر بامنگاه می‌کنم از پیش رایت خورشیدکه می‌برد به افق پرچم سپاه ظلامبیاض روز برآمد چو از دواج سیاهبرهنه بازنشیند یکی سپیداندامدلم به عشق گرفتار و جان به مهر گرودرآمد از درم آن دلفریب...

غزل ۳۵۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – رفیق مهربان و یار همدم 0

غزل ۳۵۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – رفیق مهربان و یار همدم

رفیق مهربان و یار همدمهمه کس دوست می‌دارند و من همنظر با نیکوان رسمیست معهودنه این بدعت من آوردم به عالمتو گر دعوی کنی پرهیزگاریمصدق دارمت والله اعلمو گر گویی که میل خاطرم نیستمن این دعوی نمی‌دارم مسلمحدیث عشق اگر گویی گناه استگناه اول...

غزل ۳۵۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم 0

غزل ۳۵۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم

جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدمصانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدمخورشید بر سرو روان دیگر ندیدم در جهانوصفت نگنجد در بیان نامت نیاید در قلمگفتم چو طاووسی مگر عضوی ز عضوی خوبترمی‌بینمت چون نیشکر شیرینی از سر تا قدمچندان...

غزل ۲۱۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آن را که غمی چون غم من نیست چه داند 0

غزل ۲۱۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آن را که غمی چون غم من نیست چه داند

آن را که غمی چون غم من نیست چه داندکز شوق توام دیده چه شب می‌گذراندوقت است اگر از پای درآیم که همه عمرباری نکشیدم که به هجران تو ماندسوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرسکاندوه دل سوختگان سوخته دانددیوانه گرش پند دهی کار...

غزل ۱۳۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – عشق در دل ماند و یار از دست رفت 0

غزل ۱۳۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – عشق در دل ماند و یار از دست رفت

عشق در دل ماند و یار از دست رفتدوستان دستی که کار از دست رفتای عجب گر من رسم در کام دلکی رسم چون روزگار از دست رفتبخت و رای و زور و زر بودم دریغکاندر این غم هر چهار از دست رفتعشق و...

غزل ۴۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بوی گل و بانگ مرغ برخاست 0

غزل ۴۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بوی گل و بانگ مرغ برخاست

بوی گل و بانگ مرغ برخاستهنگام نشاط و روز صحراستفراش خزان ورق بیفشاندنقاش صبا چمن بیاراستما را سر باغ و بوستان نیستهر جا که تویی تفرج آن جاستگویند نظر به روی خوباننهیست نه این نظر که ما راستدر روی تو سر صنع بی چونچون...

غزل ۴۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست 0

غزل ۴۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مستکه نیستم خبر از هر چه در دو عالم هستدگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشدخلیل من همه بت‌های آزری بشکستمجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیالدر سرای نشاید بر آشنایان بستدر قفس طلبد هر کجا گرفتاریستمن...

غزل شمارهٔ ۴۹۲ – حافظ – غزلیات – سلامی چو بوی خوش آشنایی 0

غزل شمارهٔ ۴۹۲ – حافظ – غزلیات – سلامی چو بوی خوش آشنایی

سلامی چو بوی خوش آشناییبدان مردم دیده روشناییدرودی چو نور دل پارسایانبدان شمع خلوتگه پارسایینمی‌بینم از همدمان هیچ بر جایدلم خون شد از غصه ساقی کجاییز کوی مغان رخ مگردان که آن جافروشند مفتاح مشکل گشاییعروس جهان گر چه در حد حسن استز حد...

غزل شمارهٔ ۴۱۷ – حافظ – غزلیات – عیشم مدام است از لعل دلخواه 0

غزل شمارهٔ ۴۱۷ – حافظ – غزلیات – عیشم مدام است از لعل دلخواه

عیشم مدام است از لعل دلخواهکارم به کام است الحمدللهای بخت سرکش تنگش به بر کشگه جام زر کش گه لعل دلخواهما را به رندی افسانه کردندپیران جاهل شیخان گمراهاز دست زاهد کردیم توبهو از فعل عابد استغفراللهجانا چه گویم شرح فراقتچشمی و صد...

غزل شمارهٔ ۴۰۱ – حافظ – غزلیات – چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من 0

غزل شمارهٔ ۴۰۱ – حافظ – غزلیات – چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من

چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز منور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز منروی رنگین را به هر کس می‌نماید همچو گلور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز منچشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببینگفت می‌خواهی مگر تا جوی خون راند ز مناو...