برچسب: غزلیات

غزل شمارهٔ ۱۰۸۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر 0

غزل شمارهٔ ۱۰۸۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر

همه صیدها بکردی هله میر بار دیگرسگ خویش را رها کن که کند شکار دیگرهمه غوطه‌ها بخوردی همه کارها بکردیمنشین ز پای یک دم که بماند کار دیگرهمه نقدها شمردی به وکیل درسپردیبشنو از این محاسب عدد و شمار دیگرتو بسی سمن بران را...

غزل شمارهٔ ۱۰۴۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – خداوند خداوندان اسرار 0

غزل شمارهٔ ۱۰۴۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – خداوند خداوندان اسرار

خداوند خداوندان اسرارزهی خورشید در خورشید انوارز عشق حسن تو خوبان مه روبه رقص اندر مثال چرخ دوارچو بنمایی ز خوبی دست بردیبماند دست و پای عقل از کارگشاده ز آتش او آب حیوانکه آبش خوشترست ای دوست یا ناراز آن آتش بروییدست گلزارو...

غزل شمارهٔ ۹۷۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عشق تو مست و کف زنانم کرد 0

غزل شمارهٔ ۹۷۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عشق تو مست و کف زنانم کرد

عشق تو مست و کف زنانم کردمستم و بیخودم چه دانم کردغوره بودم کنون شدم انگورخویشتن را ترش نتانم کردشکرینست یار حلواییمشت حلوا در این دهانم کردتا گشاد او دکان حلواییخانه‌ام برد و بی‌دکانم کردخلق گوید چنان نمی‌بایدمن نبودم چنین چنانم کرداولا خم شکست...

غزل شمارهٔ ۹۶۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گفتم که ای جان خود جان چه باشد 0

غزل شمارهٔ ۹۶۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گفتم که ای جان خود جان چه باشد

گفتم که ای جان خود جان چه باشدای درد و درمان درمان چه باشدخواهم که سازم صد جان و دل راپیش تو قربان قربان چه باشدای نور رویت ای بوی کویتاسرار ایمان ایمان چه باشدگفتی گزیدی بر ما دکانیبر بی‌گناهی بهتان چه باشداقبال پیشت...

غزل شمارهٔ ۸۹۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بانگ زدم من که دل مست کجا می‌رود 0

غزل شمارهٔ ۸۹۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بانگ زدم من که دل مست کجا می‌رود

بانگ زدم من که دل مست کجا می‌رودگفت شهنشه خموش جانب ما می‌رودگفتم تو با منی دم ز درون می‌زنیپس دل من از برون خیره چرا می‌رودگفت که دل آن ماست رستم دستان ماستسوی خیال خطا بهر غزا می‌رودهر طرفی کو رود بخت از...

غزل شمارهٔ ۸۸۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید 0

غزل شمارهٔ ۸۸۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید

جامه سیه کرد کفر نور محمد رسیدطبل بقا کوفتند ملک مخلد رسیدروی زمین سبز شد جیب درید آسمانبار دگر مه شکافت روح مجرد رسیدگشت جهان پرشکر بست سعادت کمرخیز که بار دگر آن قمرین خد رسیددل چو سطرلاب شد آیت هفت آسمانشرح دل احمدی...

غزل شمارهٔ ۸۵۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند 0

غزل شمارهٔ ۸۵۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند

یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدنددیوانگان بندی زنجیرها دریدندبس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشانگویی قضا دهل زد بانگ دهل شنیدندجان‌های جمله مستان دل‌های دل پرستانناگه قفس شکستند چون مرغ برپریدندمستان سبو شکستند بر خنب‌ها نشستندیا رب چه باده خوردند یا رب چه...

غزل شمارهٔ ۸۳۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گل خندان که نخندد چه کند 0

غزل شمارهٔ ۸۳۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گل خندان که نخندد چه کند

گل خندان که نخندد چه کندعلم از مشک نبندد چه کندنار خندان که دهان بگشادستچونک در پوست نگنجد چه کندمه تابان به جز از خوبی و نازچه نماید چه پسندد چه کندآفتاب ار ندهد تابش و نورپس بدین نادره گنبد چه کندسایه چون طلعت...

غزل شمارهٔ ۸۰۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – یا رب این بوی خوش از روضه جان می‌آید 0

غزل شمارهٔ ۸۰۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – یا رب این بوی خوش از روضه جان می‌آید

یا رب این بوی خوش از روضه جان می‌آیدیا نسیمیست کز آن سوی جهان می‌آیدیا رب این آب حیات از چه وطن می‌جوشدیا رب این نور صفات از چه مکان می‌آیدعجب این غلغله از جوق ملک می‌خیزدعجب این قهقهه از حور جنان می‌آیدچه سماعست...

غزل شمارهٔ ۷۹۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هست مستی که مرا جانب میخانه برد 0

غزل شمارهٔ ۷۹۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هست مستی که مرا جانب میخانه برد

هست مستی که مرا جانب میخانه بردجانب ساقی گلچهره دردانه بردهست مستی که کشد گوش مرا یارانهاز چنین صف نعالم سوی پیشانه بردنعل آنست که بوسه گه او خاک بودلعل آنست که سوی می و پیمانه بردجان سپاریم بدان باده جان دست نهیمپیشتر زانک...

غزل شمارهٔ ۷۸۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد 0

غزل شمارهٔ ۷۸۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد

خبرت هست که در شهر شکر ارزان شدخبرت هست که دی گم شد و تابستان شدخبرت هست که ریحان و قرنفل در باغزیر لب خنده زنانند که کار آسان شدخبرت هست که بلبل ز سفر بازرسیددر سماع آمد و استاد همه مرغان شدخبرت هست...

غزل شمارهٔ ۷۷۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد 0

غزل شمارهٔ ۷۷۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد

همه خفتند و من دلشده را خواب نبردهمه شب دیده من بر فلک استاره شمردخوابم از دیده چنان رفت که هرگز نایدخواب من زهر فراق تو بنوشید و بمردچه شود گر ز ملاقات دوایی سازیخسته‌ای را که دل و دیده به دست تو سپردنه...

غزل شمارهٔ ۷۷۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نماند 0

غزل شمارهٔ ۷۷۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نماند

هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نمانددلتان به چرخ پرد چو بدن گران نمانددل و جان به آب حکمت ز غبارها بشوییدهله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماندنه که هر چه در جهانست نه که عشق جان آنستجز عشق هر چه...

غزل شمارهٔ ۷۷۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد 0

غزل شمارهٔ ۷۷۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد

همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامدچو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامدسر خنب‌ها گشادم ز هزار خم چشیدمچو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامدچه عجب که در دل من گل و یاسمن بخنددکه سمن بری لطیفی چو تو در برم...

غزل شمارهٔ ۷۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد 0

غزل شمارهٔ ۷۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد

صنما جفا رها کن کرم این روا نداردبنگر به سوی دردی که ز کس دوا نداردز فلک فتاد طشتم به محیط غرقه گشتمبه درون بحر جز تو دلم آشنا نداردز صبا همی‌رسیدم خبری که می‌پزیدمز غمت کنون دل من خبر از صبا نداردبه رخان...

غزل شمارهٔ ۷۶۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هله نومید نباشی که تو را یار براند 0

غزل شمارهٔ ۷۶۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هله نومید نباشی که تو را یار براند

هله نومید نباشی که تو را یار براندگرت امروز براند نه که فردات بخوانددر اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جاز پس صبر تو را او به سر صدر نشاندو اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرهاره پنهان بنماید که...

غزل شمارهٔ ۷۵۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد 0

غزل شمارهٔ ۷۵۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد

دل من رای تو دارد سر سودای تو داردرخ فرسوده زردم غم صفرای تو داردسر من مست جمالت دل من دام خیالتگهر دیده نثار کف دریای تو داردز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردمکه خیال شکرینت فر و سیمای تو داردغلطم...

غزل شمارهٔ ۷۲۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ما مست شدیم و دل جدا شد 0

غزل شمارهٔ ۷۲۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ما مست شدیم و دل جدا شد

ما مست شدیم و دل جدا شداز ما بگریخت تا کجا شدچون دید که بند عقل بگسستدر حال دلم گریزپا شداو جای دگر نرفته باشداو جانب خلوت خدا شددر خانه مجو که او هواییستاو مرغ هواست و در هوا شداو باز سپید پادشاهستپرید به...

غزل شمارهٔ ۶۹۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – این قافله بار ما ندارد 0

غزل شمارهٔ ۶۹۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – این قافله بار ما ندارد

این قافله بار ما ندارداز آتش یار ما نداردهر چند درخت‌های سبزندبویی ز بهار ما نداردجان تو چو گلشنست لیکندلخسته به خار ما نداردبحریست دل تو در حقایقکو جوش کنار ما نداردهر چند که کوه برقرارستوالله که قرار ما نداردجانی که به هر صبوح...

غزل شمارهٔ ۶۸۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ز خاک من اگر گندم برآید 0

غزل شمارهٔ ۶۸۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ز خاک من اگر گندم برآید

ز خاک من اگر گندم برآیداز آن گر نان پزی مستی فزایدخمیر و نانبا دیوانه گرددتنورش بیت مستانه سرایداگر بر گور من آیی زیارتتو را خرپشته‌ام رقصان نمایدمیا بی‌دف به گور من برادرکه در بزم خدا غمگین نشایدزنخ بربسته و در گور خفتهدهان افیون...