برچسب: مولوی

غزل شمارهٔ ۵۷۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد 0

غزل شمارهٔ ۵۷۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد

مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزدقیامت‌های پرآتش ز هر سویی برانگیزددلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزددو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزدملک‌ها را چه مندیلی به دست خویش درپیچدچراغ لایزالی را چو قندیلی درآویزدچو شیری سوی جنگ آید...

غزل شمارهٔ ۵۶۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد 0

غزل شمارهٔ ۵۶۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد

بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمدنگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمدصبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمدخرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمدصفا آمد صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شدشفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمدحبیب...

غزل شمارهٔ ۵۶۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد 0

غزل شمارهٔ ۵۶۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر داردبه زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارددر این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کارانبه دکان کسی بنشین که در دکان شکر داردترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کسیکی...

غزل شمارهٔ ۵۴۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد 0

غزل شمارهٔ ۵۴۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد

آب زنید راه را هین که نگار می‌رسدمژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسدراه دهید یار را آن مه ده چهار راکز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسدچاک شدست آسمان غلغله ایست در جهانعنبر و مشک می‌دمد سنجق یار می‌رسدرونق باغ می‌رسد چشم و...

غزل شمارهٔ ۵۴۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود 0

غزل شمارهٔ ۵۴۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شودوارهد از حد جهان بی‌حد و اندازه شودخاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشدیا همگی رنگ شود یا همه آوازه شودهر که شدت حلقهٔ در زود برد حقه زرخاصه که در باز کنی...

غزل شمارهٔ ۵۴۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد 0

غزل شمارهٔ ۵۴۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد

بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شدخورشید جان عاشقان در خلوت الله شدروزیست اندر شب نهان ترکی میان هندوانهین ترک تازیی بکن کان ترک در خرگاه شدگر بو بری زان روشنی آتش به خواب اندرزنیکز شب روی و بندگی زهره حریف ماه...

غزل شمارهٔ ۵۳۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کند 0

غزل شمارهٔ ۵۳۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کند

مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کندآن کو دلش را برده‌ای جان هم غلامت می‌کندای نیست کرده هست را بشنو سلام مست رامستی که هر دو دست را پابند دامت می‌کندای آسمان عاشقان ای جان جان عاشقانحسنت میان عاشقان نک دوستکامت می‌کندای چاشنی هر لبی...

غزل شمارهٔ ۵۳۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود 0

غزل شمارهٔ ۵۳۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود

آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شودآمد ندای آسمان تا مرغ جان پران شودهم بحر پرگوهر شود هم شوره چون گوهر شودهم سنگ لعل کان شود هم جسم جمله جان شودگر چشم و جان عاشقان چون ابر طوفان بار شداما دل اندر ابر تن...

غزل شمارهٔ ۵۳۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رو آن ربابی را بگو مستان سلامت می‌کنند 0

غزل شمارهٔ ۵۳۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رو آن ربابی را بگو مستان سلامت می‌کنند

رو آن ربابی را بگو مستان سلامت می‌کنندوان مرغ آبی را بگو مستان سلامت می‌کنندوان میر ساقی را بگو مستان سلامت می‌کنندوان عمر باقی را بگو مستان سلامت می‌کنندوان میر غوغا را بگو مستان سلامت می‌کنندوان شور و سودا را بگو مستان سلامت می‌کنندای...

غزل شمارهٔ ۵۳۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند 0

غزل شمارهٔ ۵۳۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند

مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمندنی آن چنان سیلیست این کش کس تواند کرد بندذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلیحال دل بی‌هوش را هرگز نداند هوشمندبیزار گردند از شهی شاهان اگر بویی برندزان باده‌ها که عاشقان در مجلس دل می‌خورندخسرو وداع...

غزل شمارهٔ ۵۲۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد 0

غزل شمارهٔ ۵۲۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد

بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شدخیزید ای خوش طالعان وقت طلوع ماه شدساقی به سوی جام رو ای پاسبان بر بام روای جان بی‌آرام رو کان یار خلوت خواه شداشکی که چشم افروختی صبری که خرمن سوختیعقلی که راه آموختی در...

غزل شمارهٔ ۵۱۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بازرسیدیم ز میخانه مست 0

غزل شمارهٔ ۵۱۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بازرسیدیم ز میخانه مست

بازرسیدیم ز میخانه مستبازرهیدیم ز بالا و پستجمله مستان خوش و رقصان شدنددست زنید ای صنمان دست دستماهی و دریا همه مستی کنندچونک سر زلف تو افتاده شستزیر و زبر گشت خرابات ماخنب نگون گشت و قرابه شکستپیر خرابات چو آن شور دیدبر سر...

غزل شمارهٔ ۵۱۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – کیست در این شهر که او مست نیست 0

غزل شمارهٔ ۵۱۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – کیست در این شهر که او مست نیست

کیست در این شهر که او مست نیستکیست در این دور کز این دست نیستکیست که از دمدمه روح قدسحامله چون مریم آبست نیستکیست که هر ساعت پنجاه باربسته آن طره چون شست نیستچیست در آن مجلس بالای چرخاز می و شاهد که در...

غزل شمارهٔ ۴۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آنک چنان می‌رود ای عجب او جان کیست 0

غزل شمارهٔ ۴۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آنک چنان می‌رود ای عجب او جان کیست

آنک چنان می‌رود ای عجب او جان کیستسخت روان می‌رود سرو خرامان کیستحلقه آن جعد او سلسله پای کیستزلف چلیپا و شش آفت ایمان کیستدر دل ما صورتیست ای عجب آن نقش کیستوین همه بوهای خوش از سوی بستان کیستدیدم آن شاه را آن...

غزل شمارهٔ ۴۶۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست 0

غزل شمارهٔ ۴۶۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راستما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راستما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایمباز همان جا رویم جمله که آن شهر ماستخود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریمزین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاستگوهر پاک از...

غزل شمارهٔ ۴۵۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست 0

غزل شمارهٔ ۴۵۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست

پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکستنظاره تو بر همه جان‌ها مبارکستیک لحظه سایه از سر ما دورتر مکندانسته‌ای که سایه عنقا مبارکستای نوبهار حسن بیا کان هوای خوشبر باغ و راغ و گلشن و صحرا مبارکستای صد هزار جان مقدس فدای اوکآید...

غزل شمارهٔ ۴۴۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست 0

غزل شمارهٔ ۴۴۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوستبگشای لب که قند فراوانم آرزوستای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابرکآن چهره مشعشع تابانم آرزوستبشنیدم از هوای تو آواز طبل بازباز آمدم که ساعد سلطانم آرزوستگفتی ز ناز بیش مرنجان مرا بروآن گفتنت که بیش مرنجانم...

غزل شمارهٔ ۴۲۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در دل و جان خانه کردی عاقبت 0

غزل شمارهٔ ۴۲۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در دل و جان خانه کردی عاقبت

در دل و جان خانه کردی عاقبتهر دو را دیوانه کردی عاقبتآمدی کاتش در این عالم زنیوانگشتی تا نکردی عاقبتای ز عشقت عالمی ویران شدهقصد این ویرانه کردی عاقبتمن تو را مشغول می‌کردم دلایاد آن افسانه کردی عاقبتعشق را بی‌خویش بردی در حرمعقل را...

غزل شمارهٔ ۴۱۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست 0

غزل شمارهٔ ۴۱۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست

آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاستو آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاستو آنک سوگند خورم جز به سر او نخورمو آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاستو آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از اوو آنک ما را غمش از...

غزل شمارهٔ ۳۹۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست 0

غزل شمارهٔ ۳۹۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست

ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مستمیر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مستباغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و شدباغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مستآسمانا چند گردی گردش عنصر ببینآب مست و باد مست و...