برچسب: شهرام-ناظری

غزل شمارهٔ ۱۵۳۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیا تا قدر یک دیگر بدانیم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۳۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیا تا قدر یک دیگر بدانیم

بیا تا قدر یک دیگر بدانیمکه تا ناگه ز یک دیگر نمانیمچو مؤمن آینه مؤمن یقین شدچرا با آینه ما روگرانیمکریمان جان فدای دوست کردندسگی بگذار ما هم مردمانیمفسون قل اعوذ و قل هو اللهچرا در عشق همدیگر نخوانیمغرض‌ها تیره دارد دوستی راغرض‌ها را...

غزل شمارهٔ ۱۵۲۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – از آن باده ندانم چون فنایم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۲۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – از آن باده ندانم چون فنایم

از آن باده ندانم چون فنایماز آن بی‌جا نمی‌دانم کجایمزمانی قعر دریایی درافتمدمی دیگر چو خورشیدی برآیمزمانی از من آبستن جهانیزمانی چون جهان خلقی بزایمچو طوطی جان شکر خاید به ناگهشوم سرمست و طوطی را بخایمبه جایی درنگنجیدم به عالمبجز آن یار بی‌جا را...

غزل شمارهٔ ۱۵۱۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مرا گویی که رایی من چه دانم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۱۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مرا گویی که رایی من چه دانم

مرا گویی که رایی من چه دانمچنین مجنون چرایی من چه دانممرا گویی بدین زاری که هستیبه عشقم چون برآیی من چه دانممنم در موج دریاهای عشقتمرا گویی کجایی من چه دانممرا گویی به قربانگاه جان‌هانمی‌ترسی که آیی من چه دانممرا گویی اگر کشته...

غزل شمارهٔ ۱۴۷۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریم 0

غزل شمارهٔ ۱۴۷۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریم

بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریمبجز عشق به جز عشق دگر کار نداریمدر این خاک در این خاک در این مزرعه پاکبجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریمچه مستیم چه مستیم از آن شاه که هستیمبیایید بیایید که تا دست برآریمچه دانیم چه...

غزل شمارهٔ ۱۴۷۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیایید بیایید به گلزار بگردیم 0

غزل شمارهٔ ۱۴۷۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیایید بیایید به گلزار بگردیم

بیایید بیایید به گلزار بگردیمبر این نقطه اقبال چو پرگار بگردیمبیایید که امروز به اقبال و به پیروزچو عشاق نوآموز بر آن یار بگردیمبسی تخم بکشتیم بر این شوره بگشتیمبر آن حب که نگنجید در انبار بگردیمهر آن روی که پشت است به آخر...

غزل شمارهٔ ۱۴۴۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گر بی‌دل و بی‌دستم وز عشق تو پابستم 0

غزل شمارهٔ ۱۴۴۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گر بی‌دل و بی‌دستم وز عشق تو پابستم

گر بی‌دل و بی‌دستم وز عشق تو پابستمبس بند که بشکستم آهسته که سرمستمدر مجلس حیرانی جانی است مرا جانیزان شد که تو می دانی آهسته که سرمستمپیش آی دمی جانم زین بیش مرنجانمای دلبر خندانم آهسته که سرمستمساقی می جانان بگذر ز گران...

غزل شمارهٔ ۱۴۳۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ندارد پای عشق او دل بی‌دست و بی‌پایم 0

غزل شمارهٔ ۱۴۳۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ندارد پای عشق او دل بی‌دست و بی‌پایم

ندارد پای عشق او دل بی‌دست و بی‌پایمکه روز و شب چو مجنونم سر زنجیر می خایممیان خونم و ترسم که گر آید خیال اوبه خون دل خیالش را ز بی‌خویشی بیالایمخیالات همه عالم اگر چه آشنا داندبه خون غرقه شود والله اگر این...

غزل شمارهٔ ۱۳۹۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم 0

غزل شمارهٔ ۱۳۹۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم

زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منمگوش بنه عربده را دست منه بر دهنمچونک من از دست شدم در ره من شیشه منهور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنمزانک دلم هر نفسی دنگ خیال تو بودگر طربی در طربم...

غزل شمارهٔ ۱۳۹۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم 0

غزل شمارهٔ ۱۳۹۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدمدولت عشق آمد و من دولت پاینده شدمدیده سیر است مرا جان دلیر است مرازهره شیر است مرا زهره تابنده شدمگفت که دیوانه نه‌ای لایق این خانه نه‌ایرفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدمگفت که سرمست نه‌ای رو...

غزل شمارهٔ ۱۳۹۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم 0

غزل شمارهٔ ۱۳۹۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدم

باز آمدم باز آمدم از پیش آن یار آمدمدر من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدمشاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدمچندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدمآنجا روم آنجا روم بالا بدم بالا رومبازم رهان بازم رهان کاینجا...

غزل شمارهٔ ۱۳۷۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام 0

غزل شمارهٔ ۱۳۷۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام

این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌اماین بار من یک بارگی از عافیت ببریده‌امدل را ز خود برکنده‌ام با چیز دیگر زنده‌امعقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌امای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمیدیوانه هم نندیشد آن کاندر...

غزل شمارهٔ ۷۵۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد 0

غزل شمارهٔ ۷۵۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد

دل من رای تو دارد سر سودای تو داردرخ فرسوده زردم غم صفرای تو داردسر من مست جمالت دل من دام خیالتگهر دیده نثار کف دریای تو داردز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردمکه خیال شکرینت فر و سیمای تو داردغلطم...

غزل شمارهٔ ۶۸۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ز خاک من اگر گندم برآید 0

غزل شمارهٔ ۶۸۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ز خاک من اگر گندم برآید

ز خاک من اگر گندم برآیداز آن گر نان پزی مستی فزایدخمیر و نانبا دیوانه گرددتنورش بیت مستانه سرایداگر بر گور من آیی زیارتتو را خرپشته‌ام رقصان نمایدمیا بی‌دف به گور من برادرکه در بزم خدا غمگین نشایدزنخ بربسته و در گور خفتهدهان افیون...

غزل شمارهٔ ۵۷۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد 0

غزل شمارهٔ ۵۷۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد

مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزدقیامت‌های پرآتش ز هر سویی برانگیزددلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزددو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزدملک‌ها را چه مندیلی به دست خویش درپیچدچراغ لایزالی را چو قندیلی درآویزدچو شیری سوی جنگ آید...

غزل شمارهٔ ۵۶۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد 0

غزل شمارهٔ ۵۶۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر داردبه زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارددر این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کارانبه دکان کسی بنشین که در دکان شکر داردترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کسیکی...

غزل شمارهٔ ۵۵۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود 0

غزل شمارهٔ ۵۵۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شودداغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شوددیده عقل مست تو چرخه چرخ پست توگوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شودجان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کندعقل خروش می‌کند بی‌تو به...

غزل شمارهٔ ۵۴۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود 0

غزل شمارهٔ ۵۴۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شودوارهد از حد جهان بی‌حد و اندازه شودخاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشدیا همگی رنگ شود یا همه آوازه شودهر که شدت حلقهٔ در زود برد حقه زرخاصه که در باز کنی...

غزل شمارهٔ ۵۴۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کند 0

غزل شمارهٔ ۵۴۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کند

مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کندآن کو دلش را برده‌ای جان هم غلامت می‌کندای نیست کرده هست را بشنو سلام مست رامستی که هر دو دست را پابند دامت می‌کندای آسمان عاشقان ای جان جان عاشقانحسنت میان عاشقان نک دوستکامت می‌کندای چاشنی هر لبی...

غزل شمارهٔ ۵۳۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کند 0

غزل شمارهٔ ۵۳۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کند

مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کندآن کو دلش را برده‌ای جان هم غلامت می‌کندای نیست کرده هست را بشنو سلام مست رامستی که هر دو دست را پابند دامت می‌کندای آسمان عاشقان ای جان جان عاشقانحسنت میان عاشقان نک دوستکامت می‌کندای چاشنی هر لبی...

غزل شمارهٔ ۵۳۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند 0

غزل شمارهٔ ۵۳۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند

مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمندنی آن چنان سیلیست این کش کس تواند کرد بندذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلیحال دل بی‌هوش را هرگز نداند هوشمندبیزار گردند از شهی شاهان اگر بویی برندزان باده‌ها که عاشقان در مجلس دل می‌خورندخسرو وداع...