برچسب: محمدرضا-شجریان

غزل ۴۰۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – غم زمانه خورم یا فراق یار کشم 0

غزل ۴۰۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – غم زمانه خورم یا فراق یار کشم

غم زمانه خورم یا فراق یار کشمبه طاقتی که ندارم کدام بار کشمنه قوتی که توانم کناره جستن از اونه قدرتی که به شوخیش در کنار کشمنه دست صبر که در آستین عقل برمنه پای عقل که در دامن قرار کشمز دوستان به جفا...

غزل ۴۰۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم 0

غزل ۴۰۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم

یک روز به شیدایی در زلف تو آویزمزان دو لب شیرینت صد شور برانگیزمگر قصد جفا داری اینک من و اینک سرور راه وفا داری جان در قدمت ریزمبس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شدمن بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزمسیم دل...

غزل ۳۳۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش 0

غزل ۳۳۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش

هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانشنگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانشآن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویششوان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانشهر که از یار تحمل نکند یار مگویشوان که در عشق...

غزل ۳۲۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش 0

غزل ۳۲۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش

آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتشهر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتشمیوه نمی‌دهد به کس باغ تفرج است و بسجز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتشداروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شدهیچ دوا نیاورد باز به استقامتشهر که فدا نمی‌کند...

غزل ۲۹۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تو را سریست که با ما فرو نمی‌آید 0

غزل ۲۹۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تو را سریست که با ما فرو نمی‌آید

تو را سریست که با ما فرو نمی‌آیدمرا دلی که صبوری از او نمی‌آیدکدام دیده به روی تو باز شد همه عمرکه آب دیده به رویش فرو نمی‌آیدجز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیبکه مهربانی از آن طبع و خو نمی‌آیدچه جور...

غزل ۲۷۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود 0

غزل ۲۷۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود

هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شودتا منتهای کار من از عشق چون شوددل برقرار نیست که گویم نصیحتیاز راه عقل و معرفتش رهنمون شودیار آن حریف نیست که از در درآیدمعشق آن حدیث نیست که از دل برون شودفرهادوارم از لب...

غزل ۱۰۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آب حیات من است خاک سر کوی دوست 0

غزل ۱۰۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آب حیات من است خاک سر کوی دوست

آب حیات من است خاک سر کوی دوستگر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوستولوله در شهر نیست جز شکن زلف یارفتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوستداروی مشتاق چیست زهر ز دست نگارمرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوستدوست به هندوی...

غزل ۱۰۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست 0

غزل ۱۰۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست

ای پیک پی خجسته که داری نشان دوستبا ما مگو به جز سخن دل نشان دوستحال از دهان دوست شنیدن چه خوش بودیا از دهان آن که شنید از دهان دوستای یار آشنا علم کاروان کجاستتا سر نهیم بر قدم ساربان دوستگر زر فدای...

غزل ۸۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بخت جوان دارد آن که با تو قرینست 0

غزل ۸۶ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بخت جوان دارد آن که با تو قرینست

بخت جوان دارد آن که با تو قرینستپیر نگردد که در بهشت برینستدیگر از آن جانبم نماز نباشدگر تو اشارت کنی که قبله چنینستآینه‌ای پیش آفتاب نهادستبر در آن خیمه یا شعاع جبینستگر همه عالم ز لوح فکر بشویندعشق نخواهد شدن که نقش نگینستگوشه...

غزل ۷۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست 0

غزل ۷۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست

دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلستهر که ما را این نصیحت می‌کند بی‌حاصلستیار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دلستبامدادان روی او دیدن صباح مقبلستآن که در چاه زنخدانش دل بیچارگانچون ملک محبوس در زندان چاه بابلستپیش از این من دعوی پرهیزگاری کردمیباز...

غزل ۶۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – فریاد من از فراق یار است 0

غزل ۶۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – فریاد من از فراق یار است

فریاد من از فراق یار استوافغان من از غم نگار استبی روی چو ماه آن نگارینرخسارهٔ من به خون نگار استخون جگرم ز فرقت تواز دیده روانه در کنار استدرد دل من ز حد گذشته‌ستجانم ز فراق بی‌قرار استکس را ز غم من آگهی...

غزل ۵۰۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی 0

غزل ۵۰۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی

خبرت خرابتر کرد جراحت جداییچو خیال آب روشن که به تشنگان نماییتو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستیچه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیاییبشدی و دل ببردی و به دست غم سپردیشب و روز در خیالی و ندانمت کجاییدل خویش را...

غزل ۴۹۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانه 0

غزل ۴۹۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانه

می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانهای ساقی صبوحی درده می شبانهعقلم بدزد لختی چند اختیار دانشهوشم ببر زمانی تا کی غم زمانهگر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کنور تیر طعنه آید جان منش نشانهگر می به جان دهندت بستان که پیش داناز آب...

غزل ۴۵۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان 0

غزل ۴۵۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان

خفته خبر ندارد سر بر کنار جانانکاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانانبر عقل من بخندی گر در غمش بگریمکاین کارهای مشکل افتد به کارداناندلداده را ملامت گفتن چه سود داردمی‌باید این نصیحت کردن به دلستاناندامن ز پای برگیر ای خوبروی خوش روتا دامنت...

غزل ۴۵۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – فراق دوستانش باد و یاران 0

غزل ۴۵۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – فراق دوستانش باد و یاران

فراق دوستانش باد و یارانکه ما را دور کرد از دوستداراندلم در بند تنهایی بفرسودچو بلبل در قفس روز بهارانهلاک ما چنان مهمل گرفتندکه قتل مور در پای سوارانبه خیل هر که می‌آیم به زنهارنمی‌بینم به جز زنهارخوارانندانستم که در پایان صحبتچنین باشد وفای...

غزل ۴۵۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران 0

غزل ۴۵۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران

دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاراندو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداراننصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکشچو سیل از سر گذشت آن را چه می‌ترسانی از بارانگر آن ساقی که مستان راست هشیاران بدیدندیز توبه توبه کردندی چو من...

غزل ۴۵۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران 0

غزل ۴۵۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهارانکز سنگ گریه (ناله) خیزد روز وداع یارانهر کو شراب فرقت روزی چشیده باشدداند که سخت باشد قطع امیدوارانبا ساربان بگویید احوال آب چشممتا بر شتر نبندد محمل به روز بارانبگذاشتند ما را در دیده آب حسرتگریان چو...

غزل ۴۳۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ما گدایان خیل سلطانیم 0

غزل ۴۳۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ما گدایان خیل سلطانیم

ما گدایان خیل سلطانیمشهربند هوای جانانیمبنده را نام خویشتن نبودهر چه ما را لقب دهند آنیمگر برانند و گر ببخشایندره به جای دگر نمی‌دانیمچون دلارام می‌زند شمشیرسر ببازیم و رخ نگردانیمدوستان در هوای صحبت یارزر فشانند و ما سر افشانیممر خداوند عقل و دانش...

غزل ۳۸۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم 0

غزل ۳۸۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم

نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرمبرفت در همه عالم به بی دلی خبرمنه بخت و دولت آنم که با تو بنشینمنه صبر و طاقت آنم که از تو درگذرممن از تو روی نخواهم به دیگری آوردکه زشت باشد هر روز قبله دگرمبلای عشق...

غزل ۳۷۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – شکست عهد مودت نگار دلبندم 0

غزل ۳۷۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – شکست عهد مودت نگار دلبندم

شکست عهد مودت نگار دلبندمبرید مهر و وفا یار سست پیوندمبه خاک پای عزیزان که از محبت دوستدل از محبت دنیا و آخرت کندمتطاولی که تو کردی به دوستی با منمن آن به دشمن خون خوار خویش نپسندماگر چه مهر بریدی و عهد بشکستیهنوز...