برچسب: گلهای-رنگارنگ

غزل ۲۲۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – حسن تو دایم بدین قرار نماند 0

غزل ۲۲۲ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – حسن تو دایم بدین قرار نماند

حسن تو دایم بدین قرار نماندمست تو جاوید در خمار نماندای گل خندان نوشکفته نگه دارخاطر بلبل که نوبهار نماندحسن دلاویز پنجه‌ایست نگارینتا به قیامت بر او نگار نماندعاقبت از ما غبار ماند زنهارتا ز تو بر خاطری غبار نماندپار گذشت آن چه دیدی...

غزل ۲۱۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آن سرو که گویند به بالای تو ماند 0

غزل ۲۱۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آن سرو که گویند به بالای تو ماند

آن سرو که گویند به بالای تو ماندهرگز قدمی پیش تو رفتن نتوانددنبال تو بودن گنه از جانب ما نیستبا غمزه بگو تا دل مردم نستاندزنهار که چون می‌گذری بر سر مجروحوز وی خبرت نیست که چون می‌گذراندبخت آن نکند با من سرگشته که...

غزل ۲۱۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آن را که غمی چون غم من نیست چه داند 0

غزل ۲۱۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آن را که غمی چون غم من نیست چه داند

آن را که غمی چون غم من نیست چه داندکز شوق توام دیده چه شب می‌گذراندوقت است اگر از پای درآیم که همه عمرباری نکشیدم که به هجران تو ماندسوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرسکاندوه دل سوختگان سوخته دانددیوانه گرش پند دهی کار...

غزل ۱۲۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست 0

غزل ۱۲۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیستطاقت بار فراق این همه ایامم نیستخالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشدسر مویی به غلط در همه اندامم نیستمیل آن دانه خالم نظری بیش نبودچون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیستشب بر آنم که...

غزل ۶۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – شب فراق که داند که تا سحر چند است 0

غزل ۶۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – شب فراق که داند که تا سحر چند است

شب فراق که داند که تا سحر چند استمگر کسی که به زندان عشق دربند استگرفتم از غم دل راه بوستان گیرمکدام سرو به بالای دوست مانند استپیام من که رساند به یار مهرگسلکه برشکستی و ما را هنوز پیوند استقسم به جان تو...

غزل ۴۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست 0

غزل ۴۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست

اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماستمراد خویش دگرباره من نخواهم خواستاگر قبول کنی ور برانی از بر خویشخلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماستمیان عیب و هنر پیش دوستان کریمتفاوتی نکند چون نظر به عین رضاستعنایتی که تو را بود اگر مبدل...

غزل ۴۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست 0

غزل ۴۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مستکه نیستم خبر از هر چه در دو عالم هستدگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشدخلیل من همه بت‌های آزری بشکستمجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیالدر سرای نشاید بر آشنایان بستدر قفس طلبد هر کجا گرفتاریستمن...

غزل شمارهٔ ۴۹۵ – حافظ – غزلیات – می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جویی 0

غزل شمارهٔ ۴۹۵ – حافظ – غزلیات – می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جویی

می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جوییاین گفت سحرگه گل بلبل تو چه می‌گوییمسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی رالب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بوییشمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کنتا سرو بیاموزد از قد...

غزل شمارهٔ ۴۹۲ – حافظ – غزلیات – سلامی چو بوی خوش آشنایی 0

غزل شمارهٔ ۴۹۲ – حافظ – غزلیات – سلامی چو بوی خوش آشنایی

سلامی چو بوی خوش آشناییبدان مردم دیده روشناییدرودی چو نور دل پارسایانبدان شمع خلوتگه پارسایینمی‌بینم از همدمان هیچ بر جایدلم خون شد از غصه ساقی کجاییز کوی مغان رخ مگردان که آن جافروشند مفتاح مشکل گشاییعروس جهان گر چه در حد حسن استز حد...

غزل شمارهٔ ۴۵۴ – حافظ – غزلیات – ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی 0

غزل شمارهٔ ۴۵۴ – حافظ – غزلیات – ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزیاز این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزیچو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کنکه قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزیز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل استکه زد بر چرخ فیروزه صفیر...

غزل شمارهٔ ۴۱۱ – حافظ – غزلیات – تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو 0

غزل شمارهٔ ۴۱۱ – حافظ – غزلیات – تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو

تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای توپرده غنچه می‌درد خنده دلگشای توای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوزکز سر صدق می‌کند شب همه شب دعای تومن که ملول گشتمی از نفس فرشتگانقال و مقال عالمی می‌کشم از برای تودولت عشق بین که...

غزل شمارهٔ ۴۰۷ – حافظ – غزلیات – مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو 0

غزل شمارهٔ ۴۰۷ – حافظ – غزلیات – مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نویادم از کشته خویش آمد و هنگام دروگفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمیدگفت با این همه از سابقه نومید مشوگر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلکاز چراغ تو به خورشید رسد صد پرتوتکیه بر...

غزل شمارهٔ ۳۹۶ – حافظ – غزلیات – صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن 0

غزل شمارهٔ ۳۹۶ – حافظ – غزلیات – صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن

صبح است ساقیا قدحی پرشراب کندور فلک درنگ ندارد شتاب کنزان پیشتر که عالم فانی شود خرابما را ز جام باده گلگون خراب کنخورشید می ز مشرق ساغر طلوع کردگر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کنروزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کندزنهار کاسه...

غزل شمارهٔ ۳۹۲ – حافظ – غزلیات – دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن 0

غزل شمارهٔ ۳۹۲ – حافظ – غزلیات – دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن

دانی که چیست دولت دیدار یار دیدندر کوی او گدایی بر خسروی گزیدناز جان طمع بریدن آسان بود ولیکناز دوستان جانی مشکل توان بریدنخواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگوان جا به نیک نامی پیراهنی دریدنگه چون نسیم با گل راز نهفته...

غزل شمارهٔ ۳۶۴ – حافظ – غزلیات – ما بی غمان مست دل از دست داده‌ایم 0

غزل شمارهٔ ۳۶۴ – حافظ – غزلیات – ما بی غمان مست دل از دست داده‌ایم

ما بی غمان مست دل از دست داده‌ایمهمراز عشق و همنفس جام باده‌ایمبر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اندتا کار خود ز ابروی جانان گشاده‌ایمای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ایما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایمپیر مغان ز توبه ما گر ملول شدگو باده...

غزل شمارهٔ ۳۵۵ – حافظ – غزلیات – حالیا مصلحت وقت در آن می‌بینم 0

غزل شمارهٔ ۳۵۵ – حافظ – غزلیات – حالیا مصلحت وقت در آن می‌بینم

حالیا مصلحت وقت در آن می‌بینمکه کشم رخت به میخانه و خوش بنشینمجام می گیرم و از اهل ریا دور شومیعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینمجز صراحی و کتابم نبود یار و ندیمتا حریفان دغا را به جهان کم بینمسر به آزادگی از خلق...

غزل شمارهٔ ۲۷۷ – حافظ – غزلیات – فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش 0

غزل شمارهٔ ۲۷۷ – حافظ – غزلیات – فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارشگل در اندیشه که چون عشوه کند در کارشدلربایی همه آن نیست که عاشق بکشندخواجه آن است که باشد غم خدمتگارشجای آن است که خون موج زند در دل لعلزین تغابن که خزف می‌شکند بازارشبلبل از...

غزل شمارهٔ ۲۳۱ – حافظ – غزلیات – گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید 0

غزل شمارهٔ ۲۳۱ – حافظ – غزلیات – گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آیدگفتم که ماه من شو گفتا اگر برآیدگفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموزگفتا ز خوبرویان این کار کمتر آیدگفتم که بر خیالت راه نظر ببندمگفتا که شب رو است او از راه دیگر آیدگفتم که بوی زلفت...

غزل شمارهٔ ۱۷۸ – حافظ – غزلیات – هر که شد محرم دل در حرم یار بماند 0

غزل شمارهٔ ۱۷۸ – حافظ – غزلیات – هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

هر که شد محرم دل در حرم یار بماندوان که این کار ندانست در انکار بمانداگر از پرده برون شد دل من عیب مکنشکر ایزد که نه در پرده پندار بماندصوفیان واستدند از گرو می همه رختدلق ما بود که در خانه خمار بماندمحتسب...

غزل شمارهٔ ۱۷۶ – حافظ – غزلیات – سحرم دولت بیدار به بالین آمد 0

غزل شمارهٔ ۱۷۶ – حافظ – غزلیات – سحرم دولت بیدار به بالین آمد

سحرم دولت بیدار به بالین آمدگفت برخیز که آن خسرو شیرین آمدقدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرامتا ببینی که نگارت به چه آیین آمدمژدگانی بده ای خلوتی نافه گشایکه ز صحرای ختن آهوی مشکین آمدگریه آبی به رخ سوختگان بازآوردناله فریادرس عاشق مسکین...