غزل شمارهٔ ۶۹۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – این قافله بار ما ندارد
این قافله بار ما ندارد
از آتش یار ما ندارد
هر چند درختهای سبزند
بویی ز بهار ما ندارد
جان تو چو گلشنست لیکن
دلخسته به خار ما ندارد
بحریست دل تو در حقایق
کو جوش کنار ما ندارد
هر چند که کوه برقرارست
والله که قرار ما ندارد
جانی که به هر صبوح مستست
بویی ز خمار ما ندارد
آن مطرب آسمان که زهرهست
هم طاقت کار ما ندارد
از شیر خدای پرس ما را
هر شیر قفار ما ندارد
منمای تو نقد شمس تبریز
آن را که عیار ما ندارد
اجراهای این اثر
خواننده
آلبوم
قطعه