برچسب: سالار-عقیلی

غزل شمارهٔ ۱۲۶ – خواجوی کرمانی – غزلیات – ای لبت باده‌فروش و دل من باده‌پرست 0

غزل شمارهٔ ۱۲۶ – خواجوی کرمانی – غزلیات – ای لبت باده‌فروش و دل من باده‌پرست

ای لبت باده‌فروش و دل من باده‌پرستجانم از جام می عشق تو دیوانه و مستتنم از مهر رخت موئی و از موئی کمصد گره در خم هر مویت و هر موئی شستهر که چون ماه نو انگشت‌نما شد در شهرهمچو ابروی تو در باده‌پرستان...

غزل شمارهٔ ۲۵۹۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای پرده در پرده بنگر که چه‌ها کردی 0

غزل شمارهٔ ۲۵۹۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای پرده در پرده بنگر که چه‌ها کردی

ای پرده در پرده بنگر که چه‌ها کردیدل بودی و جان بردی این جا چه رها کردیخورشید جهانی تو سلطان شهانی توبی‌هوشی جانی تو گیرم که جفا کردیهم عاقبت ای سلطان بردی همه را مهماندر بخشش و در احسان حاجات روا کردیهر سنگ که...

غزل شمارهٔ ۲۵۹۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای پرده در پرده بنگر که چه‌ها کردی 0

غزل شمارهٔ ۲۵۹۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای پرده در پرده بنگر که چه‌ها کردی

ای پرده در پرده بنگر که چه‌ها کردیدل بردی و جان بردی این جا چه رها کردیای برده هوس‌ها را بشکسته قفس‌ها رامرغ دل ما خستی پس قصد هوا کردیگر قصد هوا کردی ور عزم جفا کردیکو زهره که تا گویم ای دوست چرا...

غزل شمارهٔ ۲۵۸۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای یار غلط کردی با یار دگر رفتی 0

غزل شمارهٔ ۲۵۸۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای یار غلط کردی با یار دگر رفتی

ای یار غلط کردی با یار دگر رفتیاز کار خود افتادی در کار دگر رفتیصد بار ببخشودم بر تو به تو بنمودمای خویش پسندیده هین بار دگر رفتیصد بار فسون کردم خار از تو برون کردمگلزار ندانستی در خار دگر رفتیگفتم که تویی ماهی...

غزل شمارهٔ ۲۴۷۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چشم تو خواب می‌رود یا که تو ناز می‌کنی 0

غزل شمارهٔ ۲۴۷۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چشم تو خواب می‌رود یا که تو ناز می‌کنی

چشم تو خواب می‌رود یا که تو ناز می‌کنینی به خدا که از دغل چشم فراز می‌کنیچشم ببسته‌ای که تا خواب کنی حریف راچونک بخفت بر زرش دست دراز می‌کنیسلسله‌ای گشاده‌ای دام ابد نهاده‌ایبند کی سخت می‌کنی بند کی باز می‌کنیعاشق بی‌گناه را بهر...

غزل شمارهٔ ۲۴۶۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمده‌ای که راز من بر همگان بیان کنی 0

غزل شمارهٔ ۲۴۶۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمده‌ای که راز من بر همگان بیان کنی

آمده‌ای که راز من بر همگان بیان کنیو آن شه بی‌نشانه را جلوه دهی نشان کنیدوش خیال مست تو آمد و جام بر کفشگفتم می نمی‌خورم گفت مکن زیان کنیگفتم ترسم ار خورم شرم بپرد از سرمدست برم به جعد تو باز ز من...

غزل شمارهٔ ۲۳۷۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای خداوند یکی یار جفاکارش ده 0

غزل شمارهٔ ۲۳۷۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای خداوند یکی یار جفاکارش ده

ای خداوند یکی یار جفاکارش دهدلبری عشوه ده سرکش خون خوارش دهتا بداند که شب ما به چه سان می‌گذردغم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش دهچند روزی جهت تجربه بیمارش کنبا طبیبی دغلی پیشه سر و کارش دهببرش سوی بیابان و کن...

غزل شمارهٔ ۲۲۱۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو 0

غزل شمارهٔ ۲۲۱۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگوپیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگوسخن رنج مگو جز سخن گنج مگوور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگودوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفتآمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگوگفتم ای عشق من...

غزل شمارهٔ ۲۲۱۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو 0

غزل شمارهٔ ۲۲۱۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو

گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مروکه مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مروآفتاب و فلک اندر کنف سایه توستگر رود این فلک و اختر تابان تو مروای که درد سخنت صافتر از طبع لطیفگر رود صفوت این طبع...

غزل شمارهٔ ۲۱۳۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او 0

غزل شمارهٔ ۲۱۳۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او

ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی اوشوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی اومعشوق را جویان شود دکان او ویران شودبر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی اودر عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شودآن کو چنین...

غزل شمارهٔ ۱۹۳۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن 0

غزل شمارهٔ ۱۹۳۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زن

عاشقان نالان چو نای و عشق همچون نای زنتا چه‌ها در می دمد این عشق در سرنای تنهست این سر ناپدید و هست سرنایی نهاناز می لب‌هاش باری مست شد سرنای منگاه سرنا می نوازد گاه سرنا می گزدآه از این سرنایی شیرین نوای...

غزل شمارهٔ ۱۸۳۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – راز تو فاش می کنم صبر نماند بیش از این 0

غزل شمارهٔ ۱۸۳۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – راز تو فاش می کنم صبر نماند بیش از این

راز تو فاش می کنم صبر نماند بیش از اینبیش فلک نمی‌کشد درد مرا و نی زمیناین دل من چه پرغم است وان دل تو چه فارغ استآن رخ تو چو خوب چین وین رخ من پر است چینتا که بسوزد این جهان چند...

غزل شمارهٔ ۱۸۲۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن 0

غزل شمارهٔ ۱۸۲۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن

دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکنچون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکنباده خاص خورده‌ای نقل خلاص خورده‌ایبوی شراب می زند خربزه در دهان مکنروز الست جان تو خورد میی ز خوان توخواجه لامکان تویی بندگی مکان مکندوش شراب ریختی وز بر ما...

غزل شمارهٔ ۱۷۹۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من 0

غزل شمارهٔ ۱۷۹۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من

ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار منای دل نمی‌ترسی مگر از یار بی‌زنهار منای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون مننشنیده‌ای شب تا سحر آن ناله‌های زار منیادت نمی‌آید که او می کرد روزی گفت گومی گفت بس دیگر مکن...

غزل شمارهٔ ۱۷۸۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من 0

غزل شمارهٔ ۱۷۸۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من

دزدیده چون جان می روی اندر میان جان منسرو خرامان منی ای رونق بستان منچون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرووز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان منهفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرمچون دلبرانه بنگری در جان سرگردان...

غزل شمارهٔ ۱۵۳۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیا تا عاشقی از سر بگیریم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۳۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیا تا عاشقی از سر بگیریم

بیا تا عاشقی از سر بگیریمجهان خاک را در زر بگیریمبیا تا نوبهار عشق باشیمنسیم از مشک و از عنبر بگیریمزمین و کوه و دشت و باغ و جان راهمه در حله اخضر بگیریمدکان نعمت از باطن گشاییمچنین خو از درخت تر بگیریمز سر...

غزل شمارهٔ ۱۴۶۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم 0

غزل شمارهٔ ۱۴۶۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم

صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازموانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازمصد نقش برانگیزم با روح درآمیزمچون نقش تو را بینم در آتشش اندازمتو ساقی خماری یا دشمن هشیارییا آنک کنی ویران هر خانه که می سازمجان ریخته شد بر تو آمیخته شد...

غزل شمارهٔ ۱۴۵۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمی‌دارم 0

غزل شمارهٔ ۱۴۵۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمی‌دارم

یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمی‌دارمزیرا که تویی کارم زیرا که تویی بارماز قند تو می نوشم با پند تو می کوشممن صید جگرخسته تو شیر جگرخوارمجان من و جان تو گویی که یکی بوده‌ستسوگند بدین یک جان کز غیر تو...

غزل شمارهٔ ۱۴۱۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم 0

غزل شمارهٔ ۱۴۱۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم

دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستمکنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستمتویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانمبدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستممرا جانی در این قالب وانگه جز توم مذهبکه من از نیستی جانا به...

غزل شمارهٔ ۱۳۷۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام 0

غزل شمارهٔ ۱۳۷۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌ام

این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیده‌اماین بار من یک بارگی از عافیت ببریده‌امدل را ز خود برکنده‌ام با چیز دیگر زنده‌امعقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیده‌امای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمیدیوانه هم نندیشد آن کاندر...