دسته: ادبیات

غزل شمارهٔ ۷۷۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نماند 0

غزل شمارهٔ ۷۷۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نماند

هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نمانددلتان به چرخ پرد چو بدن گران نمانددل و جان به آب حکمت ز غبارها بشوییدهله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماندنه که هر چه در جهانست نه که عشق جان آنستجز عشق هر چه...

غزل شمارهٔ ۷۷۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد 0

غزل شمارهٔ ۷۷۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد

همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامدچو فروشدم به دریا چو تو گوهرم نیامدسر خنب‌ها گشادم ز هزار خم چشیدمچو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامدچه عجب که در دل من گل و یاسمن بخنددکه سمن بری لطیفی چو تو در برم...

غزل شمارهٔ ۷۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد 0

غزل شمارهٔ ۷۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد

صنما جفا رها کن کرم این روا نداردبنگر به سوی دردی که ز کس دوا نداردز فلک فتاد طشتم به محیط غرقه گشتمبه درون بحر جز تو دلم آشنا نداردز صبا همی‌رسیدم خبری که می‌پزیدمز غمت کنون دل من خبر از صبا نداردبه رخان...

غزل شمارهٔ ۷۶۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هله نومید نباشی که تو را یار براند 0

غزل شمارهٔ ۷۶۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هله نومید نباشی که تو را یار براند

هله نومید نباشی که تو را یار براندگرت امروز براند نه که فردات بخوانددر اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جاز پس صبر تو را او به سر صدر نشاندو اگر بر تو ببندد همه ره‌ها و گذرهاره پنهان بنماید که...

غزل شمارهٔ ۷۵۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد 0

غزل شمارهٔ ۷۵۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد

دل من رای تو دارد سر سودای تو داردرخ فرسوده زردم غم صفرای تو داردسر من مست جمالت دل من دام خیالتگهر دیده نثار کف دریای تو داردز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردمکه خیال شکرینت فر و سیمای تو داردغلطم...

غزل شمارهٔ ۷۲۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ما مست شدیم و دل جدا شد 0

غزل شمارهٔ ۷۲۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ما مست شدیم و دل جدا شد

ما مست شدیم و دل جدا شداز ما بگریخت تا کجا شدچون دید که بند عقل بگسستدر حال دلم گریزپا شداو جای دگر نرفته باشداو جانب خلوت خدا شددر خانه مجو که او هواییستاو مرغ هواست و در هوا شداو باز سپید پادشاهستپرید به...

غزل شمارهٔ ۶۹۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – این قافله بار ما ندارد 0

غزل شمارهٔ ۶۹۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – این قافله بار ما ندارد

این قافله بار ما ندارداز آتش یار ما نداردهر چند درخت‌های سبزندبویی ز بهار ما نداردجان تو چو گلشنست لیکندلخسته به خار ما نداردبحریست دل تو در حقایقکو جوش کنار ما نداردهر چند که کوه برقرارستوالله که قرار ما نداردجانی که به هر صبوح...

غزل شمارهٔ ۶۸۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ز خاک من اگر گندم برآید 0

غزل شمارهٔ ۶۸۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ز خاک من اگر گندم برآید

ز خاک من اگر گندم برآیداز آن گر نان پزی مستی فزایدخمیر و نانبا دیوانه گرددتنورش بیت مستانه سرایداگر بر گور من آیی زیارتتو را خرپشته‌ام رقصان نمایدمیا بی‌دف به گور من برادرکه در بزم خدا غمگین نشایدزنخ بربسته و در گور خفتهدهان افیون...

غزل شمارهٔ ۶۷۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عجب آن دلبر زیبا کجا شد 0

غزل شمارهٔ ۶۷۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عجب آن دلبر زیبا کجا شد

عجب آن دلبر زیبا کجا شدعجب آن سرو خوش بالا کجا شدمیان ما چو شمعی نور می‌دادکجا شد ای عجب بی‌ما کجا شددلم چون برگ می‌لرزد همه روزکه دلبر نیم شب تنها کجا شدبرو بر ره بپرس از رهگذریانکه آن همراه جان افزا کجا...

غزل شمارهٔ ۶۶۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – اگر عالم همه پرخار باشد 0

غزل شمارهٔ ۶۶۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – اگر عالم همه پرخار باشد

اگر عالم همه پرخار باشددل عاشق همه گلزار باشدوگر بی‌کار گردد چرخ گردونجهان عاشقان بر کار باشدهمه غمگین شوند و جان عاشقلطیف و خرم و عیار باشدبه عاشق ده تو هر جا شمع مرده‌ستکه او را صد هزار انوار باشدوگر تنهاست عاشق نیست تنهاکه...

غزل شمارهٔ ۶۴۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای قوم به حج رفته کجایید کجایید 0

غزل شمارهٔ ۶۴۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

ای قوم به حج رفته کجایید کجاییدمعشوق همین جاست بیایید بیاییدمعشوق تو همسایه و دیوار به دیواردر بادیه سرگشته شما در چه هواییدگر صورت بی‌صورت معشوق ببینیدهم خواجه و هم خانه و هم کعبه شماییدده بار از آن راه بدان خانه برفتیدیک بار از...

غزل شمارهٔ ۶۴۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بار دگر آن مست به بازار درآمد 0

غزل شمارهٔ ۶۴۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بار دگر آن مست به بازار درآمد

بار دگر آن مست به بازار درآمدوان سرده مخمور به خمار درآمدسرهای درختان همه پربار چرا شدکان بلبل خوش لحن به تکرار درآمدیک حمله دیگر همه در رقص درآییممستانه و یارانه که آن یار درآمدیک حمله دیگر همه دامن بگشاییمکز بهر نثار آن شه...

غزل شمارهٔ ۶۴۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تا باد سعادت ز محمد خبر افکند 0

غزل شمارهٔ ۶۴۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تا باد سعادت ز محمد خبر افکند

تا باد سعادت ز محمد خبر افکندزان مردی و زان حمله شقاوت سپر افکنداز حال گدا نیست عجب گر شود او پستتیغ غم تو از سر صد شاه سر افکندروزی پسر ادهم اندر پی آهومانند فلک مرکب شبدیز برافکنددادیش یکی شربت کز لذت و...

غزل شمارهٔ ۶۳۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید 0

غزل شمارهٔ ۶۳۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید

بمیرید بمیرید در این عشق بمیریددر این عشق چو مردید همه روح پذیریدبمیرید بمیرید و زین مرگ مترسیدکز این خاک برآیید سماوات بگیریدبمیرید بمیرید و زین نفس ببریدکه این نفس چو بندست و شما همچو اسیریدیکی تیشه بگیرید پی حفره زندانچو زندان بشکستید همه...

غزل شمارهٔ ۶۲۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد 0

غزل شمارهٔ ۶۲۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد

عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باداز جا و مکان رستی آن جات مبارک باداز هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خورتا ملک ملک گویند تنهات مبارک بادای پیش رو مردی امروز تو برخوردیای زاهد فردایی فردات مبارک بادکفرت همگی دین...

غزل شمارهٔ ۶۱۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد 0

غزل شمارهٔ ۶۱۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد

نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شدآواره عشق ما آواره نخواهد شدآن را که منم خرقه عریان نشود هرگزوان را که منم چاره بیچاره نخواهد شدآن را که منم منصب معزول کجا گرددآن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شدآن قبله...

غزل شمارهٔ ۵۹۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – برون شو ای غم از سینه که لطف یار می‌آید 0

غزل شمارهٔ ۵۹۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – برون شو ای غم از سینه که لطف یار می‌آید

برون شو ای غم از سینه که لطف یار می‌آیدتو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار می‌آیدنگویم یار را شادی که از شادی گذشتست اومرا از فرط عشق او ز شادی عار می‌آیدمسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیریدکه کفر از...

غزل شمارهٔ ۵۹۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند 0

غزل شمارهٔ ۵۹۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند

اگر چرخ وجود من از این گردش فروماندبگرداند مرا آن کس که گردون را بگردانداگر این لشکر ما را ز چشم بد شکست افتدبه امر شاه لشکرها از آن بالا فروآیداگر باد زمستانی کند باغ مرا ویرانبهار شهریار من ز دی انصاف بستاندشمار برگ...

غزل شمارهٔ ۵۹۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چه بویست این چه بویست این مگر آن یار می‌آید 0

غزل شمارهٔ ۵۹۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چه بویست این چه بویست این مگر آن یار می‌آید

چه بویست این چه بویست این مگر آن یار می‌آیدمگر آن یار گل رخسار از آن گلزار می‌آیدشبی یا پرده عودی و یا مشک عبرسودیو یا یوسف بدین زودی از آن بازار می‌آیدچه نورست این چه تابست این چه ماه و آفتابست اینمگر آن...

غزل شمارهٔ ۵۷۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد 0

غزل شمارهٔ ۵۷۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزد

مرا عاشق چنان باید که هر باری که برخیزدقیامت‌های پرآتش ز هر سویی برانگیزددلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فروسوزددو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزدملک‌ها را چه مندیلی به دست خویش درپیچدچراغ لایزالی را چو قندیلی درآویزدچو شیری سوی جنگ آید...