دسته: ادبیات

غزل شمارهٔ ۵۷۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد 0

غزل شمارهٔ ۵۷۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد

بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمدخوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمدز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان داردبه دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمدگل از نسرین همی‌پرسد که چون بودی در این غربتهمی‌گوید...

غزل شمارهٔ ۵۶۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد 0

غزل شمارهٔ ۵۶۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد

بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمدنگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمدصبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمدخرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمدصفا آمد صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شدشفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمدحبیب...

غزل شمارهٔ ۵۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد 0

غزل شمارهٔ ۵۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد

نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشدنشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشدتو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشیتو خود این را روا داری وانگه این روا باشدنگفتی من وفادارم وفا را من خریدارمببین در رنگ رخسارم بیندیش این وفا...

غزل شمارهٔ ۵۶۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد 0

غزل شمارهٔ ۵۶۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر داردبه زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارددر این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کارانبه دکان کسی بنشین که در دکان شکر داردترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کسیکی...

غزل شمارهٔ ۵۵۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود 0

غزل شمارهٔ ۵۵۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شودداغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شوددیده عقل مست تو چرخه چرخ پست توگوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شودجان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کندعقل خروش می‌کند بی‌تو به...

غزل شمارهٔ ۵۵۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – جان و جهان چو روی تو در دو جهان کجا بود 0

غزل شمارهٔ ۵۵۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – جان و جهان چو روی تو در دو جهان کجا بود

جان و جهان چو روی تو در دو جهان کجا بودگر تو ستم کنی به جان از تو ستم روا بودچون همه سوی نور تست کیست دورو به عهد توچون همه رو گرفته‌ای روی دگر کجا بودآنک بدید روی تو در نظرش چه سرد...

غزل شمارهٔ ۵۴۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد 0

غزل شمارهٔ ۵۴۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد

آب زنید راه را هین که نگار می‌رسدمژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسدراه دهید یار را آن مه ده چهار راکز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسدچاک شدست آسمان غلغله ایست در جهانعنبر و مشک می‌دمد سنجق یار می‌رسدرونق باغ می‌رسد چشم و...

غزل شمارهٔ ۵۴۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود 0

غزل شمارهٔ ۵۴۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شودوارهد از حد جهان بی‌حد و اندازه شودخاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشدیا همگی رنگ شود یا همه آوازه شودهر که شدت حلقهٔ در زود برد حقه زرخاصه که در باز کنی...

غزل شمارهٔ ۵۴۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد 0

غزل شمارهٔ ۵۴۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد

بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شدخورشید جان عاشقان در خلوت الله شدروزیست اندر شب نهان ترکی میان هندوانهین ترک تازیی بکن کان ترک در خرگاه شدگر بو بری زان روشنی آتش به خواب اندرزنیکز شب روی و بندگی زهره حریف ماه...

غزل شمارهٔ ۵۴۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کند 0

غزل شمارهٔ ۵۴۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کند

مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کندآن کو دلش را برده‌ای جان هم غلامت می‌کندای نیست کرده هست را بشنو سلام مست رامستی که هر دو دست را پابند دامت می‌کندای آسمان عاشقان ای جان جان عاشقانحسنت میان عاشقان نک دوستکامت می‌کندای چاشنی هر لبی...

غزل شمارهٔ ۵۳۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کند 0

غزل شمارهٔ ۵۳۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کند

مستی سلامت می‌کند پنهان پیامت می‌کندآن کو دلش را برده‌ای جان هم غلامت می‌کندای نیست کرده هست را بشنو سلام مست رامستی که هر دو دست را پابند دامت می‌کندای آسمان عاشقان ای جان جان عاشقانحسنت میان عاشقان نک دوستکامت می‌کندای چاشنی هر لبی...

غزل شمارهٔ ۵۳۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود 0

غزل شمارهٔ ۵۳۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود

آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شودآمد ندای آسمان تا مرغ جان پران شودهم بحر پرگوهر شود هم شوره چون گوهر شودهم سنگ لعل کان شود هم جسم جمله جان شودگر چشم و جان عاشقان چون ابر طوفان بار شداما دل اندر ابر تن...

غزل شمارهٔ ۵۳۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رو آن ربابی را بگو مستان سلامت می‌کنند 0

غزل شمارهٔ ۵۳۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رو آن ربابی را بگو مستان سلامت می‌کنند

رو آن ربابی را بگو مستان سلامت می‌کنندوان مرغ آبی را بگو مستان سلامت می‌کنندوان میر ساقی را بگو مستان سلامت می‌کنندوان عمر باقی را بگو مستان سلامت می‌کنندوان میر غوغا را بگو مستان سلامت می‌کنندوان شور و سودا را بگو مستان سلامت می‌کنندای...

غزل شمارهٔ ۵۳۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رندان سلامت می‌کنند جان را غلامت می‌کنند 0

غزل شمارهٔ ۵۳۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رندان سلامت می‌کنند جان را غلامت می‌کنند

رندان سلامت می‌کنند جان را غلامت می‌کنندمستی ز جامت می‌کنند مستان سلامت می‌کننددر عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشتروز دلبران خوش باشتر مستان سلامت می‌کنندغوغای روحانی نگر سیلاب طوفانی نگرخورشید ربانی نگر مستان سلامت می‌کنندافسون مرا گوید کسی توبه ز من جوید کسیبی پا...

غزل شمارهٔ ۵۳۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند 0

غزل شمارهٔ ۵۳۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند

مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمندنی آن چنان سیلیست این کش کس تواند کرد بندذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلیحال دل بی‌هوش را هرگز نداند هوشمندبیزار گردند از شهی شاهان اگر بویی برندزان باده‌ها که عاشقان در مجلس دل می‌خورندخسرو وداع...

غزل شمارهٔ ۵۲۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند 0

غزل شمارهٔ ۵۲۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند

گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زندوین عالم بی‌اصل را چون ذره‌ها برهم زندعالم همه دریا شود دریا ز هیبت لا شودآدم نماند و آدمی گر خویش با آدم زنددودی برآید از فلک نی خلق ماند نی ملکزان دود ناگه آتشی...

غزل شمارهٔ ۵۲۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای لولیان ای لولیان یک لولیی دیوانه شد 0

غزل شمارهٔ ۵۲۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای لولیان ای لولیان یک لولیی دیوانه شد

ای لولیان ای لولیان یک لولیی دیوانه شدطشتش فتاد از بام ما نک سوی مجنون خانه شدمی‌گشت گرد حوض او چون تشنگان در جست و جوچون خشک نانه ناگهان در حوض ما ترنانه شدای مرد دانشمند تو دو گوش از این بربند تومشنو تو...

غزل شمارهٔ ۵۲۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد 0

غزل شمارهٔ ۵۲۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد

بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شدخیزید ای خوش طالعان وقت طلوع ماه شدساقی به سوی جام رو ای پاسبان بر بام روای جان بی‌آرام رو کان یار خلوت خواه شداشکی که چشم افروختی صبری که خرمن سوختیعقلی که راه آموختی در...

غزل شمارهٔ ۵۱۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بازرسیدیم ز میخانه مست 0

غزل شمارهٔ ۵۱۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بازرسیدیم ز میخانه مست

بازرسیدیم ز میخانه مستبازرهیدیم ز بالا و پستجمله مستان خوش و رقصان شدنددست زنید ای صنمان دست دستماهی و دریا همه مستی کنندچونک سر زلف تو افتاده شستزیر و زبر گشت خرابات ماخنب نگون گشت و قرابه شکستپیر خرابات چو آن شور دیدبر سر...

غزل شمارهٔ ۵۱۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – کیست در این شهر که او مست نیست 0

غزل شمارهٔ ۵۱۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – کیست در این شهر که او مست نیست

کیست در این شهر که او مست نیستکیست در این دور کز این دست نیستکیست که از دمدمه روح قدسحامله چون مریم آبست نیستکیست که هر ساعت پنجاه باربسته آن طره چون شست نیستچیست در آن مجلس بالای چرخاز می و شاهد که در...