دسته: ادبیات

غزل شمارهٔ ۴۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آنک چنان می‌رود ای عجب او جان کیست 0

غزل شمارهٔ ۴۶۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آنک چنان می‌رود ای عجب او جان کیست

آنک چنان می‌رود ای عجب او جان کیستسخت روان می‌رود سرو خرامان کیستحلقه آن جعد او سلسله پای کیستزلف چلیپا و شش آفت ایمان کیستدر دل ما صورتیست ای عجب آن نقش کیستوین همه بوهای خوش از سوی بستان کیستدیدم آن شاه را آن...

غزل شمارهٔ ۴۶۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – نوبت وصل و لقاست نوبت حشر و بقاست 0

غزل شمارهٔ ۴۶۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – نوبت وصل و لقاست نوبت حشر و بقاست

نوبت وصل و لقاست نوبت حشر و بقاستنوبت لطف و عطاست بحر صفا در صفاستدرج عطا شد پدید غره دریا رسیدصبح سعادت دمید صبح چه نور خداستصورت و تصویر کیست این شه و این میر کیستاین خرد پیر کیست این همه روپوش‌هاستچاره روپوش‌ها هست...

غزل شمارهٔ ۴۶۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست 0

غزل شمارهٔ ۴۶۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راستما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راستما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایمباز همان جا رویم جمله که آن شهر ماستخود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریمزین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاستگوهر پاک از...

غزل شمارهٔ ۴۵۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست 0

غزل شمارهٔ ۴۵۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست

پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکستنظاره تو بر همه جان‌ها مبارکستیک لحظه سایه از سر ما دورتر مکندانسته‌ای که سایه عنقا مبارکستای نوبهار حسن بیا کان هوای خوشبر باغ و راغ و گلشن و صحرا مبارکستای صد هزار جان مقدس فدای اوکآید...

غزل شمارهٔ ۴۴۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست 0

غزل شمارهٔ ۴۴۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوستبگشای لب که قند فراوانم آرزوستای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابرکآن چهره مشعشع تابانم آرزوستبشنیدم از هوای تو آواز طبل بازباز آمدم که ساعد سلطانم آرزوستگفتی ز ناز بیش مرنجان مرا بروآن گفتنت که بیش مرنجانم...

غزل شمارهٔ ۴۲۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در دل و جان خانه کردی عاقبت 0

غزل شمارهٔ ۴۲۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در دل و جان خانه کردی عاقبت

در دل و جان خانه کردی عاقبتهر دو را دیوانه کردی عاقبتآمدی کاتش در این عالم زنیوانگشتی تا نکردی عاقبتای ز عشقت عالمی ویران شدهقصد این ویرانه کردی عاقبتمن تو را مشغول می‌کردم دلایاد آن افسانه کردی عاقبتعشق را بی‌خویش بردی در حرمعقل را...

غزل شمارهٔ ۴۱۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست 0

غزل شمارهٔ ۴۱۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاست

آنک بی‌باده کند جان مرا مست کجاستو آنک بیرون کند از جان و دلم دست کجاستو آنک سوگند خورم جز به سر او نخورمو آنک سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاستو آنک جان‌ها به سحر نعره زنانند از اوو آنک ما را غمش از...

غزل شمارهٔ ۳۹۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست 0

غزل شمارهٔ ۳۹۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدست

مطربا این پرده زن کان یار ما مست آمدستوان حیات باصفای باوفا مست آمدستگر لباس قهر پوشد چون شرر بشناسمشکو بدین شیوه بر ما بارها مست آمدستآب ما را گر بریزد ور سبو را بشکندای برادر دم مزن کاین دم سقا مست آمدستمی‌فریبم مست...

غزل شمارهٔ ۳۹۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست 0

غزل شمارهٔ ۳۹۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مست

ساربانا اشتران بین سر به سر قطار مستمیر مست و خواجه مست و یار مست اغیار مستباغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و شدباغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مستآسمانا چند گردی گردش عنصر ببینآب مست و باد مست و...

غزل شمارهٔ ۳۵۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو را در دلبری دستی تمامست 0

غزل شمارهٔ ۳۵۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو را در دلبری دستی تمامست

تو را در دلبری دستی تمامستمرا در بی‌دلی درد و سقامستبجز با روی خوبت عشقبازیحرامست و حرامست و حرامستهمه فانی و خوان وحدت تومدامست و مدامست و مدامستچو چشم خود بمالم خود جز توکدامست و کدامست و کدامستجهان بر روی تو از بهر روپوشلثامست...

غزل شمارهٔ ۳۴۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بگو ای یار همراز این چه شیوه‌ست 0

غزل شمارهٔ ۳۴۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بگو ای یار همراز این چه شیوه‌ست

بگو ای یار همراز این چه شیوه‌ستدگرگون گشته‌ای باز این چه شیوه‌ستعجب ترک خوش رنگ این چه رنگستعجب ای چشم غماز این چه شیوه‌ستدگربار این چه دامست و چه دانه‌ستکه ما را کشتی از ناز این چه شیوه‌ستدریدی پرده ما این چه پرده‌ستیکی پرده...

غزل شمارهٔ ۳۲۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیایید بیایید که گلزار دمیده‌ست 0

غزل شمارهٔ ۳۲۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیایید بیایید که گلزار دمیده‌ست

بیایید بیایید که گلزار دمیده‌ستبیایید بیایید که دلدار رسیده‌ستبیارید به یک بار همه جان و جهان رابه خورشید سپارید که خوش تیغ کشیده‌ستبر آن زشت بخندید که او ناز نمایدبر آن یار بگریید که از یار بریده‌ستهمه شهر بشورید چو آوازه درافتادکه دیوانه دگربار...

غزل شمارهٔ ۳۲۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت 0

غزل شمارهٔ ۳۲۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت

آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدتوان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدتآن نفسی که باخودی خود تو شکار پشه‌ایوان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدتآن نفسی که باخودی بسته ابر غصه‌ایوان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدتآن نفسی که باخودی...

غزل شمارهٔ ۳۲۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمت 0

غزل شمارهٔ ۳۲۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمت

آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمتبی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمتآمده‌ام بهار خوش پیش تو ای درخت گلتا که کنار گیرمت خوش خوش و می‌فشانمتآمده‌ام که تا تو را جلوه دهم در این سراهمچو دعای عاشقان فوق فلک...

غزل شمارهٔ ۳۰۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در هوایت بی‌قرارم روز و شب 0

غزل شمارهٔ ۳۰۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در هوایت بی‌قرارم روز و شب

در هوایت بی‌قرارم روز و شبسر ز پایت برندارم روز و شبروز و شب را همچو خود مجنون کنمروز و شب را کی گذارم روز و شبجان و دل از عاشقان می‌خواستندجان و دل را می‌سپارم روز و شبتا نیابم آن چه در مغز...

غزل شمارهٔ ۲۴۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو جان و جهانی کریما مرا 0

غزل شمارهٔ ۲۴۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو جان و جهانی کریما مرا

تو جان و جهانی کریما مراچه جان و جهان از کجا تا کجاکه جان خود چه باشد بر عاشقانجهان خود چه باشد بر اولیانه بر پشت گاویست جمله زمینکه در مرغزار تو دارد چرادر آن کاروانی که کل زمینیکی گاوبارست و تو ره نمادر...

غزل شمارهٔ ۲۳۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – کرانی ندارد بیابان ما 0

غزل شمارهٔ ۲۳۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – کرانی ندارد بیابان ما

کرانی ندارد بیابان ماقراری ندارد دل و جان ماجهان در جهان نقش و صورت گرفتکدامست از این نقش‌ها آن ماچو در ره ببینی بریده سریکه غلطان رود سوی میدان مااز او پرس از او پرس اسرار ماکز او بشنوی سر پنهان ماچه بودی که...

غزل شمارهٔ ۲۰۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای که به هنگام درد راحت جانی مرا 0

غزل شمارهٔ ۲۰۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای که به هنگام درد راحت جانی مرا

ای که به هنگام درد راحت جانی مراوی که به تلخی فقر گنج روانی مراآن چه نبردست وهم عقل ندیدست و فهماز تو به جانم رسید قبله ازانی مرااز کرمت من به ناز می‌نگرم در بقاکی بفریبد شها دولت فانی مرانغمت آن کس که...

غزل شمارهٔ ۲۰۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای همه خوبی تو را پس تو که رایی که را 0

غزل شمارهٔ ۲۰۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای همه خوبی تو را پس تو که رایی که را

ای همه خوبی تو را پس تو که رایی که راای گل در باغ ما پس تو کجایی کجاسوسن با صد زبان از تو نشانم ندادگفت رو از من مجو غیر دعا و ثنااز کف تو ای قمر باغ دهان پرشکروز کف تو بی‌خبر...

غزل شمارهٔ ۱۸۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد بهار ِ جان‌ها ای شاخ ِ تر به رقص آ 0

غزل شمارهٔ ۱۸۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد بهار ِ جان‌ها ای شاخ ِ تر به رقص آ

آمد بهار ِ جان‌ها ای شاخ ِ تر به رقص آچون یوسف اندر آمد، مصر و شکر! به رقص آای شاه ِ عشق‌پرور مانند ِ شیر ِ مادرای شیر! جوش‌در رو. جان ِ پدر به رقص آچوگان ِ زلف دیدی، چون گوی دررسیدیاز پا...