دسته: ادبیات

غزل شمارهٔ ۱۶۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بروید ای حریفان بکشید یار ما را 0

غزل شمارهٔ ۱۶۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بروید ای حریفان بکشید یار ما را

بروید ای حریفان بکشید یار ما رابه من آورید آخر صنم گریزپا رابه ترانه‌های شیرین به بهانه‌های زرینبکشید سوی خانه مه خوب خوش لقا راوگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایمهمه وعده مکر باشد بفریبد او شما رادم سخت گرم دارد که...

غزل شمارهٔ ۱۶۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را 0

غزل شمارهٔ ۱۶۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را

تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان راتو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان رانفسی یار شرابم نفسی یار کبابمچو در این دور خرابم چه کنم دور زمان راز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدمنه نهانم نه بدیدم چه...

غزل شمارهٔ ۱۵۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای هوس‌های دلم باری بیا رویی نما 0

غزل شمارهٔ ۱۵۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای هوس‌های دلم باری بیا رویی نما

ای هوس‌های دلم باری بیا رویی نماای مراد و حاصلم باری بیا رویی نمامشکل و شوریده‌ام چون زلف تو چون زلف توای گشاد مشکلم باری بیا رویی نمااز ره و منزل مگو دیگر مگو دیگر مگوای تو راه و منزلم باری بیا رویی نمادرربودی...

غزل شمارهٔ ۱۵۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای هوس‌های دلم بیا بیا بیا بیا 0

غزل شمارهٔ ۱۵۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای هوس‌های دلم بیا بیا بیا بیا

ای هوس‌های دلم بیا بیا بیا بیاای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیامشکل و شوریده‌ام چون زلف تو چون زلف توای گشاد مشکلم بیا بیا بیا بیااز ره منزل مگو دیگر مگو دیگر مگوای تو راه و منزلم بیا بیا بیا بیادرربودی از...

غزل شمارهٔ ۱۳۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در میان پرده خون عشق را گلزارها 0

غزل شمارهٔ ۱۳۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – در میان پرده خون عشق را گلزارها

در میان پرده خون عشق را گلزارهاعاشقان را با جمال عشق بی‌چون کارهاعقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیستعشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارهاعقل بازاری بدید و تاجری آغاز کردعشق دیده زان سوی بازار او بازارهاای بسا منصور پنهان ز...

غزل شمارهٔ ۱۲۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ما را سفری فتاد بی‌ما 0

غزل شمارهٔ ۱۲۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ما را سفری فتاد بی‌ما

ما را سفری فتاد بی‌ماآن جا دل ما گشاد بی‌ماآن مه که ز ما نهان همی‌شدرخ بر رخ ما نهاد بی‌ماچون در غم دوست جان بدادیمما را غم او بزاد بی‌ماماییم همیشه مست بی‌میماییم همیشه شاد بی‌ماما را مکنید یاد هرگزما خود هستیم یاد...

غزل شمارهٔ ۱۰۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بسوزانیم سودا و جنون را 0

غزل شمارهٔ ۱۰۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بسوزانیم سودا و جنون را

بسوزانیم سودا و جنون رادرآشامیم هر دم موج خون راحریف دوزخ آشامان مستیمکه بشکافند سقف سبزگون راچه خواهد کرد شمع لایزالیفلک را وین دو شمع سرنگون رافروبریم دست دزد غم راکه دزدیدست عقل صد زبون راشراب صرف سلطانی بریزیمبخوابانیم عقل ذوفنون راچو گردد مست...

غزل شمارهٔ ۹۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا 0

غزل شمارهٔ ۹۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایاچه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایاچه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشیدچه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایازهی ماه زهی ماه زهی باده همراهکه جان را و جهان را بیاراست...

غزل شمارهٔ ۹۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا 0

غزل شمارهٔ ۹۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایاچه نغزست و چه خوبست چه زیباست خدایااز آن آب حیاتست که ما چرخ زنانیمنه از کف و نه از نای نه دف‌هاست خدایایقین گشت که آن شاه در این عرس نهانستکه اسباب شکرریز مهیاست خدایابه هر...

غزل شمارهٔ ۹۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا 0

غزل شمارهٔ ۹۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا

زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالازهی قدر و زهی بدر تبارک و تعالیزهی فر زهی نور زهی شر زهی شورزهی گوهر منثور زهی پشت و تولازهی ملک زهی مال زهی قال زهی حالزهی پر و زهی بال بر افلاک تجلیچو جان سلسله‌ها...

غزل شمارهٔ ۸۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا 0

غزل شمارهٔ ۸۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

معشوقه به سامان شد تا باد چنین باداکفرش همه ایمان شد تا باد چنین باداملکی که پریشان شد از شومی شیطان شدباز آن سلیمان شد تا باد چنین بادایاری که دلم خستی در بر رخ ما بستیغمخواره یاران شد تا باد چنین باداهم باده...

غزل شمارهٔ ۷۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای خواجه نمی‌بینی این روز قیامت را 0

غزل شمارهٔ ۷۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای خواجه نمی‌بینی این روز قیامت را

ای خواجه نمی‌بینی این روز قیامت رااین یوسف خوبی را این خوش قد و قامت راای شیخ نمی‌بینی این گوهر شیخی رااین شعشعه نو را این جاه و جلالت راای میر نمی‌بینی این مملکت جان رااین روضه دولت را این تخت و سعادت رااین...

غزل شمارهٔ ۷۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد بت میخانه تا خانه برد ما را 0

غزل شمارهٔ ۷۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آمد بت میخانه تا خانه برد ما را

آمد بت میخانه تا خانه برد ما رابنمود بهار نو تا تازه کند ما رابگشاد نشان خود بربست میان خودپر کرد کمان خود تا راه زند ما راصد نکته دراندازد صد دام و دغل سازدصد نرد عجب بازد تا خوش بخورد ما رارو سایه...

غزل شمارهٔ ۶۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا 0

غزل شمارهٔ ۶۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا

تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سوداتو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریاتو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزدتو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرابود عاشق فراق اندر چو اسمی...

غزل شمارهٔ ۶۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را 0

غزل شمارهٔ ۶۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را

بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان رااز آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان رازبان سوسن از ساقی کرامت‌های مستان گفتشنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان راز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقلچو دید از لاله کوهی که جام آورد...

غزل شمارهٔ ۴۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – با تو حیات و زندگی بی‌تو فنا و مردنا 0

غزل شمارهٔ ۴۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – با تو حیات و زندگی بی‌تو فنا و مردنا

با تو حیات و زندگی بی‌تو فنا و مردنازانک تو آفتابی و بی‌تو بود فسردناخلق بر این بساط‌ها بر کف تو چو مهره‌ایهم ز تو ماه گشتنا هم ز تو مهره بردناگفت دمم چه می‌دهی دم به تو من سپرده‌اممن ز تو بی‌خبر نیم...

غزل شمارهٔ ۳۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آه که آن صدر سرا می‌ندهد بار مرا 0

غزل شمارهٔ ۳۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – آه که آن صدر سرا می‌ندهد بار مرا

آه که آن صدر سرا می‌ندهد بار مرامی‌نکند محرم جان محرم اسرار مرانغزی و خوبی و فرش آتش تیز نظرشپرسش همچون شکرش کرد گرفتار مراگفت مرا مهر تو کو رنگ تو کو فر تو کورنگ کجا ماند و بو ساعت دیدار مراغرقه جوی کرمم...

غزل شمارهٔ ۳۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا 0

غزل شمارهٔ ۳۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا

رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلازنده و مرده وطنم نیست به جز فضل خدارستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازلمفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مراقافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببرپوست بود پوست بود درخور مغز...

غزل شمارهٔ ۳۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا 0

غزل شمارهٔ ۳۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا

یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرایار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرانوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح توییسینه مشروح تویی بر در اسرار مرانور تویی سور تویی دولت منصور توییمرغ که طور تویی خسته به منقار مراقطره تویی بحر تویی لطف تویی...

غزل شمارهٔ ۳۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا 0

غزل شمارهٔ ۳۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا

خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیادفع مده دفع مده ای مه عیار بیاعاشق مهجور نگر عالم پرشور نگرتشنه مخمور نگر ای شه خمار بیاپای تویی دست تویی هستی هر هست توییبلبل سرمست تویی جانب گلزار بیاگوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده تویییوسف...