دسته: ادبیات

غزل ۲۰۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تو را نادیدن ما غم نباشد 0

غزل ۲۰۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تو را نادیدن ما غم نباشد

تو را نادیدن ما غم نباشدکه در خیلت به از ما کم نباشدمن از دست تو در عالم نهم رویولیکن چون تو در عالم نباشدعجب گر در چمن برپای خیزیکه سرو راست پیشت خم نباشدمبادا در جهان دلتنگ روییکه رویت بیند و خرم نباشدمن...

غزل ۱۹۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تا حال منت خبر نباشد 0

غزل ۱۹۹ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – تا حال منت خبر نباشد

تا حال منت خبر نباشددر کار منت نظر نباشدتا قوت صبر بود کردیمدیگر چه کنیم اگر نباشدآیین وفا و مهربانیدر شهر شما مگر نباشدگویند نظر چرا نبستیتا مشغله و خطر نباشدای خواجه برو که جهد انسانبا تیر قضا سپر نباشداین شور که در سر...

غزل ۱۹۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد 0

غزل ۱۹۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد

از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشدمی‌برم جور تو تا وسع و توانم باشدگر نوازی چه سعادت به از این خواهم یافتور کشی زار چه دولت به از آنم باشدچون مرا عشق تو از هر چه جهان بازاستدچه غم از سرزنش هر...

غزل ۱۹۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد 0

غزل ۱۹۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد

شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشدتو بیا کز اول شب در صبح باز باشدعجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستتبه کجا رود کبوتر که اسیر باز باشدز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویتکه محب صادق آنست که پاکباز باشدبه کرشمه عنایت...

غزل ۱۸۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد 0

غزل ۱۸۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد

هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزدوین طبع که من دارم با عقل نیامیزدآن کس که دلی دارد آراسته معنیگر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزدگر سیل عقاب آید شوریده نیندیشدور تیر بلا بارد دیوانه نپرهیزدآخر نه منم تنها در بادیه سوداعشق لب...

غزل ۱۷۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد 0

غزل ۱۷۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد

آن شکرخنده که پرنوش دهانی داردنه دل من که دل خلق جهانی داردبه تماشای درخت چمنش حاجت نیستهر که در خانه چنو سرو روانی داردکافران از بت بی‌جان چه تمتع دارندباری آن بت بپرستند که جانی داردابرویش خم به کمان ماند و قد راست...

غزل ۱۵۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت 0

غزل ۱۵۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت

سر تسلیم نهادیم به حکم و رایتتا چه اندیشه کند رای جهان آرایتتو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدیکس دیگر نتواند که بگیرد جایتهمچو مستسقی بر چشمه نوشین زلالسیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایتروزگاریست که سودای تو در سر دارممگرم سر...

غزل ۱۵۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خوش می‌روی به تنها تن‌ها فدای جانت 0

غزل ۱۵۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خوش می‌روی به تنها تن‌ها فدای جانت

خوش می‌روی به تنها تن‌ها فدای جانتمدهوش می‌گذاری یاران مهربانتآیینه‌ای طلب کن تا روی خود ببینیوز حسن خود بماند انگشت در دهانتقصد شکار داری یا اتفاق بستانعزمی درست باید تا می‌کشد عنانتای گلبن خرامان با دوستان نگه کنتا بگذرد نسیمی بر ما ز بوستانترخت...

غزل ۱۴۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت 0

غزل ۱۴۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت

جان و تنم ای دوست فدای تن و جانتمویی نفروشم به همه ملک جهانتشیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفتتو خود شکری یا عسلست آب دهانتیک روز عنایت کن و تیری به من اندازباشد که تفرج بکنم دست و کمانتگر راه بگردانی و...

غزل ۱۴۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هر که دلارام دید از دلش آرام رفت 0

غزل ۱۴۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – هر که دلارام دید از دلش آرام رفت

هر که دلارام دید از دلش آرام رفتچشم ندارد خلاص هر که در این دام رفتیاد تو می‌رفت و ما عاشق و بیدل بدیمپرده برانداختی کار به اتمام رفتماه نتابد به روز چیست که در خانه تافتسرو نروید به بام کیست که بر بام...

غزل ۱۳۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – عشق در دل ماند و یار از دست رفت 0

غزل ۱۳۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – عشق در دل ماند و یار از دست رفت

عشق در دل ماند و یار از دست رفتدوستان دستی که کار از دست رفتای عجب گر من رسم در کام دلکی رسم چون روزگار از دست رفتبخت و رای و زور و زر بودم دریغکاندر این غم هر چهار از دست رفتعشق و...

غزل ۱۳۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت 0

غزل ۱۳۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت

دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشتابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشتدر تفکر عقل مسکین پایمال عشق شدبا پریشانی دل شوریده چشم (چشمم) خواب داشتکوس غارت زد فراقت گرد شهرستان دلشحنه عشقت سرای عقل در طبطاب داشتنقش...

غزل ۱۲۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست 0

غزل ۱۲۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست

خبرت هست که بی روی تو آرامم نیستطاقت بار فراق این همه ایامم نیستخالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشدسر مویی به غلط در همه اندامم نیستمیل آن دانه خالم نظری بیش نبودچون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیستشب بر آنم که...

غزل ۶۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – شب فراق که داند که تا سحر چند است 0

غزل ۶۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – شب فراق که داند که تا سحر چند است

شب فراق که داند که تا سحر چند استمگر کسی که به زندان عشق دربند استگرفتم از غم دل راه بوستان گیرمکدام سرو به بالای دوست مانند استپیام من که رساند به یار مهرگسلکه برشکستی و ما را هنوز پیوند استقسم به جان تو...

غزل ۴۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست 0

غزل ۴۷ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست

سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاستهر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراستگر بزنندم به تیغ در نظرش بی‌دریغدیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاستگر برود جان ما در طلب وصل دوستحیف نباشد که دوست دوست‌تر از جان ماستدعوی عشاق را...

غزل ۴۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بوی گل و بانگ مرغ برخاست 0

غزل ۴۴ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – بوی گل و بانگ مرغ برخاست

بوی گل و بانگ مرغ برخاستهنگام نشاط و روز صحراستفراش خزان ورق بیفشاندنقاش صبا چمن بیاراستما را سر باغ و بوستان نیستهر جا که تویی تفرج آن جاستگویند نظر به روی خوباننهیست نه این نظر که ما راستدر روی تو سر صنع بی چونچون...

غزل ۴۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست 0

غزل ۴۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست

اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماستمراد خویش دگرباره من نخواهم خواستاگر قبول کنی ور برانی از بر خویشخلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماستمیان عیب و هنر پیش دوستان کریمتفاوتی نکند چون نظر به عین رضاستعنایتی که تو را بود اگر مبدل...

غزل ۴۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دیر آمدی ای نگار سرمست 0

غزل ۴۱ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – دیر آمدی ای نگار سرمست

دیر آمدی ای نگار سرمستزودت ندهیم دامن از دستبر آتش عشقت آب تدبیرچندان که زدیم بازننشستاز روی تو سر نمی‌توان تافتوز روی تو در نمی‌توان بستاز پیش تو راه رفتنم نیستچون ماهی اوفتاده در شستسودای لب شکردهانانبس توبه صالحان که بشکستای سرو بلند بوستانیدر...

غزل ۴۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست 0

غزل ۴۰ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مستکه نیستم خبر از هر چه در دو عالم هستدگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشدخلیل من همه بت‌های آزری بشکستمجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیالدر سرای نشاید بر آشنایان بستدر قفس طلبد هر کجا گرفتاریستمن...

غزل ۳۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چه دل‌ها بردی ای ساقی به ساق فتنه‌انگیزت 0

غزل ۳۸ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – چه دل‌ها بردی ای ساقی به ساق فتنه‌انگیزت

چه دل‌ها بردی ای ساقی به ساق فتنه‌انگیزتدریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزتخدنگ غمزه از هر سو نهان انداختن تا کیسپر انداخت عقل از دست ناوک‌های خونریزتبرآمیزی و بگریزی و بنمایی و برباییفغان از قهر لطف اندود و زهر شکرآمیزتلب شیرینت ار شیرین بدیدی...