دسته: ادبیات

غزل شمارهٔ ۱۶۲۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – فلکا بگو که تا کی گله‌های یار گویم 0

غزل شمارهٔ ۱۶۲۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – فلکا بگو که تا کی گله‌های یار گویم

فلکا بگو که تا کی گله‌های یار گویمنبود شبی که آیم ز میان کار گویمز میان او مقامم کمر است و کوه و صحرابجهم از این میان و سخن و کنار گویمز فراق گلستانش چو در امتحان خارمبرهم ز خار چون گل سخن از...

غزل شمارهٔ ۱۶۲۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم 0

غزل شمارهٔ ۱۶۲۱ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم

چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویمنه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویمچو رسول آفتابم به طریق ترجمانیپنهان از او بپرسم به شما جواب گویمبه قدم چو آفتابم به خرابه‌ها بتابمبگریزم از عمارت سخن خراب گویمبه سر درخت مانم که ز اصل...

غزل شمارهٔ ۱۶۱۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم 0

غزل شمارهٔ ۱۶۱۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من اگر دست زنانم نه من از دست زنانم

من اگر دست زنانم نه من از دست زنانمنه از اینم نه از آنم من از آن شهر کلانمنه پی زمر و قمارم نه پی خمر و عقارمنه خمیرم نه خمارم نه چنینم نه چنانممن اگر مست و خرابم نه چو تو مست شرابمنه...

غزل شمارهٔ ۱۶۱۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم 0

غزل شمارهٔ ۱۶۱۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم

به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزموگر از من طلبی جان نستیزم نستیزمقدحی دارم بر کف به خدا تا تو نیاییهله تا روز قیامت نه بنوشم نه بریزمسحرم روی چو ماهت شب من زلف سیاهتبه خدا بی‌رخ و زلفت نه بخسبم نه بخیزمز جلال...

غزل شمارهٔ ۱۶۱۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم 0

غزل شمارهٔ ۱۶۱۰ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم

منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارمکه بر آن کس که نه عاشق به جز انکار ندارمدل غیر تو نجویم سوی غیر تو نپویمگل هر باغ نبویم سر هر خار ندارمبه تو آوردم ایمان دل من گشت مسلمانبه تو دل گفت که...

غزل شمارهٔ ۱۶۰۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بزن آن پرده نوشین که من از نوش تو مستم 0

غزل شمارهٔ ۱۶۰۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بزن آن پرده نوشین که من از نوش تو مستم

بزن آن پرده نوشین که من از نوش تو مستمبده ای حاتم مستان قدح زفت به دستمهله ای سرده مستان به غضب روی مگردانکه من از عربده ناگه قدحی چند شکستمچه کم آید قدح آن را که دهد بیست سبوکشبشکن شیشه هستی که چو...

غزل شمارهٔ ۱۵۹۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۹۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم

ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیمدیده از روی نگارینش نگارستان کنیمگر ز داغ هجر او دردی است در دل‌های ماز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیمچون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خویشپیش مشک افشان او شاید که...

غزل شمارهٔ ۱۵۸۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هر که گوید کان چراغ دیده‌ها را دیده‌ام 0

غزل شمارهٔ ۱۵۸۴ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – هر که گوید کان چراغ دیده‌ها را دیده‌ام

هر که گوید کان چراغ دیده‌ها را دیده‌امپیش من نه دیده‌اش را کامتحان دیده‌امچشم بد دور از خیالش دوشمان بس لطف کردمن پس گوش از خجالت تا سحر خاریده‌امگر چه او عیار و مکار است گرد خویشتناز میان رخت او من نقدها دزدیده‌امپای از...

غزل شمارهٔ ۱۵۳۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیا تا قدر یک دیگر بدانیم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۳۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیا تا قدر یک دیگر بدانیم

بیا تا قدر یک دیگر بدانیمکه تا ناگه ز یک دیگر نمانیمچو مؤمن آینه مؤمن یقین شدچرا با آینه ما روگرانیمکریمان جان فدای دوست کردندسگی بگذار ما هم مردمانیمفسون قل اعوذ و قل هو اللهچرا در عشق همدیگر نخوانیمغرض‌ها تیره دارد دوستی راغرض‌ها را...

غزل شمارهٔ ۱۵۳۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیا تا عاشقی از سر بگیریم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۳۲ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیا تا عاشقی از سر بگیریم

بیا تا عاشقی از سر بگیریمجهان خاک را در زر بگیریمبیا تا نوبهار عشق باشیمنسیم از مشک و از عنبر بگیریمزمین و کوه و دشت و باغ و جان راهمه در حله اخضر بگیریمدکان نعمت از باطن گشاییمچنین خو از درخت تر بگیریمز سر...

غزل شمارهٔ ۱۵۲۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – از آن باده ندانم چون فنایم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۲۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – از آن باده ندانم چون فنایم

از آن باده ندانم چون فنایماز آن بی‌جا نمی‌دانم کجایمزمانی قعر دریایی درافتمدمی دیگر چو خورشیدی برآیمزمانی از من آبستن جهانیزمانی چون جهان خلقی بزایمچو طوطی جان شکر خاید به ناگهشوم سرمست و طوطی را بخایمبه جایی درنگنجیدم به عالمبجز آن یار بی‌جا را...

غزل شمارهٔ ۱۵۱۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من آن ماهم که اندر لامکانم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۱۸ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – من آن ماهم که اندر لامکانم

من آن ماهم که اندر لامکانممجو بیرون مرا در عین جانمتو را هر کس به سوی خویش خواندتو را من جز به سوی تو نخوانممرا هم تو به هر رنگی که خوانیاگر رنگین اگر ننگین ندانمگهی گویی خلاف و بی‌وفاییبلی تا تو چنینی من...

غزل شمارهٔ ۱۵۱۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مرا گویی که رایی من چه دانم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۱۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – مرا گویی که رایی من چه دانم

مرا گویی که رایی من چه دانمچنین مجنون چرایی من چه دانممرا گویی بدین زاری که هستیبه عشقم چون برآیی من چه دانممنم در موج دریاهای عشقتمرا گویی کجایی من چه دانممرا گویی به قربانگاه جان‌هانمی‌ترسی که آیی من چه دانممرا گویی اگر کشته...

غزل شمارهٔ ۱۵۱۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چه نزدیک است جان تو به جانم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۱۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چه نزدیک است جان تو به جانم

چه نزدیک است جان تو به جانمکه هر چیزی که اندیشی بدانمضمیر همدگر دانند یاراننباشم یار صادق گر ندانمچو آب صاف باشد یار با یارکه بنماید در او عکس بنانماگر چه عامه هم آیینه‌هااندکه بنماید در او سود و زیانمولیکن آن به هر دم...

غزل شمارهٔ ۱۵۱۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چه نزدیک است جان تو به جانم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۱۵ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چه نزدیک است جان تو به جانم

چه نزدیک است جان تو به جانمکه هر چیزی که اندیشی بدانماز این نزدیکتر دارم نشانیبیا نزدیک و بنگر در نشانمبه درویشی بیا اندر میانهمکن شوخی مگو کاندر میانممیان خانه‌ات همچون ستونمز بامت سرفرو چون ناودانممنم همراز تو در حشر و در نشرنه چون...

غزل شمارهٔ ۱۵۰۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – همیشه من چنین مجنون نبودم 0

غزل شمارهٔ ۱۵۰۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – همیشه من چنین مجنون نبودم

همیشه من چنین مجنون نبودمز عقل و عافیت بیرون نبودمچو تو عاقل بدم من نیز روزیچنین دیوانه و مفتون نبودممثال دلبران صیاد بودممثال دل میان خون نبودمدر این بودم که این چون است و آن چونچنین حیران آن بی‌چون نبودمتو باری عاقلی بنشین بیندیشکز...

غزل شمارهٔ ۱۴۹۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیا کز عشق تو دیوانه گشتم 0

غزل شمارهٔ ۱۴۹۹ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – بیا کز عشق تو دیوانه گشتم

بیا کز عشق تو دیوانه گشتموگر شهری بدم ویرانه گشتمز عشق تو ز خان و مان بریدمبه درد عشق تو همخانه گشتمچیان کاهل بدم کان را نگویمچو دیدم روی تو مردانه گشتمچو خویش جان خود جان تو دیدمز خویشان بهر تو بیگانه گشتمفسانه عاشقان...

غزل شمارهٔ ۱۴۹۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – به جان جمله مستان که مستم 0

غزل شمارهٔ ۱۴۹۷ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – به جان جمله مستان که مستم

به جان جمله مستان که مستمبگیر ای دلبر عیار دستمبه جان جمله جانبازان که جانمبه جان رستگارانش که رستمعطاردوار دفترباره بودمزبردست ادیبان می نشستمچو دیدم لوح پیشانی ساقیشدم مست و قلم‌ها را شکستمجمال یار شد قبله نمازمز اشک رشک او شد آبدستمز حسن یوسفی...

غزل شمارهٔ ۱۴۹۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چه دیدم خواب شب کامروز مستم 0

غزل شمارهٔ ۱۴۹۶ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – چه دیدم خواب شب کامروز مستم

چه دیدم خواب شب کامروز مستمچو مجنونان ز بند عقل جستمبه بیداری مگر من خواب بینمکه خوابم نیست تا این درد هستممگر من صورت عشق حقیقیبدیدم خواب کو را می پرستمبیا ای عشق کاندر تن چو جانیبه اقبالت ز حبس تن برستممرا گفتی بدر...

غزل شمارهٔ ۱۴۸۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم 0

غزل شمارهٔ ۱۴۸۳ – مولوی – دیوان شمس – غزلیات – امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم

امروز مها خویش ز بیگانه ندانیممستیم بدان حد که ره خانه ندانیمدر عشق تو از عاقله عقل برستیمجز حالت شوریده دیوانه ندانیمدر باغ به جز عکس رخ دوست نبینیموز شاخ به جز حالت مستانه ندانیمگفتند در این دام یکی دانه نهاده‌ستدر دام چنانیم که...