مرا خود با تو چیزی در میان هستو گر نه روی زیبا در جهان هستوجودی دارم از مهرت گدازانوجودم رفت و مهرت همچنان هستمبر ظن کز سرم سودای عشقترود تا بر زمینم استخوان هستاگر پیشم نشینی دل نشانیو گر غایب شوی در دل نشان...
پای سرو بوستانی در گل استسرو ما را پای معنی در دل استهر که چشمش بر چنان روی اوفتادطالعش میمون و فالش مقبل استنیکخواهانم نصیحت میکنندخشت بر دریا زدن بیحاصل استای برادر ما به گرداب اندریموان که شنعت میزند بر ساحل استشوق را بر...
چنان در قید مهرت پای بندمکه گویی آهوی سر در کمندمگهی بر درد بی درمان بگریمگهی بر حال بی سامان بخندممرا هوشی نماند از عشق و گوشیکه پند هوشمندان کار بندممجال صبر تنگ آمد به یک بارحدیث عشق بر صحرا فکندمنه مجنونم که دل...
گو خلق بدانند که من عاشق و مستمآوازه درست است که من توبه شکستمگر دشمنم ایذا کند و دوست ملامتمن فارغم از هر چه بگویند که هستمای نفس که مطلوب تو ناموس و ریا بوداز بند تو برخاستم و خوش بنشستماز روی نگارین تو...
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شداز سر پیمان برفت با سر پیمانه شدصوفی مجلس که دی جام و قدح میشکستباز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شدشاهد عهد شباب آمده بودش به خوابباز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شدمغبچهای میگذشت راهزن...