غزل ۴۲۳ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینم
ز دستم بر نمیخیزد که یک دم بی تو بنشینمبه جز رویت نمیخواهم که روی هیچ کس بینممن اول روز دانستم که با شیرین درافتادمکه چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینمتو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالماگر طعنه است...