غزل ۳۶۵ – سعدی – دیوان اشعار – غزلیات – به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
به خاک پای عزیزت که عهد نشکستمز من بریدی و با هیچ کس نپیوستمکجا روم که بمیرم بر آستان امیداگر به دامن وصلت نمیرسد دستمشگفت ماندهام از بامداد روز وداعکه برنخاست قیامت چو بی تو بنشستمبلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارسیکی منم که...